بعضی جدایی‌ها، پایان نیستند؛ آغازند. گاهی رفتن یک انسان، سرآغازِ ماندن دیگری‌ست. اهدای عضو، یعنی از دل اندوه، چراغی روشن کردن برای امید. یعنی مرگ، راهی باشد برای زندگی دوباره‌ی کسانی که هنوز چشم‌انتظار نفس‌اند.

در تقویم، روزی هست که نامش را زندگی گذاشته‌اند؛ همان روزی که دل‌های بزرگی، تصمیم می‌گیرند پس از خاموشی، نوری ببخشند. روز اهدای عضو، روزی‌ست که می‌گوید جسم شاید بایستد، اما انسانیت ادامه دارد؛ در چشم، در قلب، در کلیه، در تپش‌ها.

چه باشکوه است آن لحظه‌ای که مادر یا پدری، در میان اشک و غم، رضایت می‌دهد تا عضوی از عزیز ازدست‌رفته‌اش، نجات‌بخش جان دیگری شود. این یعنی اوج بخشش؛ یعنی مرز انسان بودن را پشت سر گذاشتن و به مرتبه‌ای از مهر رسیدن که جز با عشق ممکن نیست.

هر عضوی که اهدا می‌شود، قصه‌ای را ناتمام نمی‌گذارد؛ بلکه به هزار قصه ادامه می‌دهد. قلبی که دوباره می‌تپد، چشمی که دوباره می‌بیند، ریه‌ای که دوباره نفس می‌کشد... همه‌شان سندی هستند بر اینکه مرگ، همیشه پایان نیست.

ای‌کاش یاد بگیریم که حتی پس از رفتن، می‌توان حضور داشت. در دستان کودکی که دیگر می‌تواند بازی کند، در لبخند زنی که سال‌ها منتظر نفس کشیدن بود. این، زیباترین شکل جاودانگی‌ست؛ نه در سنگ مزار که در جریان خون کسی دیگر.

باشد که زنده کند عضوی ز ما، دیگری را

امروز، به یاد همه‌ی اهداکنندگان و خانواده‌های بزرگی که بخشیدند تا جان ببخشند، سر تعظیم فرود می‌آوریم. آن‌ها قهرمانانی هستند که بی‌سروصدا، جهان را کمی روشن‌تر کردند و چه زیباست اگر ما هم روزی، ادامه‌ی زندگی باشیم.