تسلط به چند زبان مختلف جدا از هیجانانگیز بودن میتواند دریچهی دنیاهای زیادی را در مقابل دیدگان افراد باز کند و به آنها کمک کند تا فرهنگها و انسانهای متفاوت را بهتر بشناسند.
وقتی افراد با کسی ملاقات میکنند که چندیدن زبان را به شکل روان صحبت میکند، در اولین واکنش خود تعجب میکنند. حال آن که چند زبانه بودن در حین دشوار بودن جذاب به نظر میرسد.
«لوکا لامپاریو» یک ایتالیایی ۳۵ ساله است که موفق شده است به ۱۱ زبان زندهی دنیا تسلط پیدا کند. در این مطلب قصد داریم تا به بیان تجربیات لوکا از زبان خودش بپردازیم. او توضیح میدهد که برای یادگیری هر زبان از چه روشهایی استفاده کرده است و با چه مشکلاتی مواجه بوده است.
زبان انگلیسی
به نظر من زبان را نمیتوان با آموزش فهمید؛ بلکه باید آن را یاد گرفت. البته در این میان حضور شخص یا ابزاری که بتواند موثر باشد، امتیاز بزرگی است. پس در ابتدا به جای پیدا کردن مربی به دنبال یک راهنما باشید.
من انگلیسی را در ده سالگی یاد گرفتم؛ چرا که مطالعهی آن اجباری بود. همان شروع راه تلاش زیادی کردم. اما معلم خود را دوست نداشتم. گرامر برایم گیجکننده بود و موضوعات، یکنواخت و خستهکننده به نظر میرسیدند. بنابراین فکر کردم که هیچ وقت آن را یاد نمیگیرم. از این رو پدر و مادرم تصمیم گرفتند تا یک معلم خصوصی استخدام کنند.
پس از آن علاقهی زیادی به خواندن کتابهای انگلیسی پیدا کردم. خواندن کتاب، تماشای روزانهی فیلم و صحبت کردن و مکالمهی هفتگی با معلمم به مدت دو سال نتیجهی بسیار خوبی داد. بنابراین در ۱۵ سالگی توانستم به زبان انگلیسی مسلط شوم و لهجهی غلیظ آمریکایی داشته باشم.
زبان فرانسوی
از همان زمانی که شروع به یادگیری زبان فرانسه کردم با همان مشکلات یادگیری زبان انگلیسی مواجه شدم. هر روز بعد از شام دو ساعت از وقت خود را صرف تماشای تلویزیون فرانسه میکردم. به طوری که در ۱۵ سالگی به فرانسه مسلط شدم. میتوانم بگویم که تماشای چند ساعت تلویزیون در روز بیش از آموزش سه سالهی مدرسه نتیجه داشت.
زبان آلمانی
آلمانی اولین زبانی بود که با روش خودم شروع به یادگیری آن کردم. دقیقا به خاطر نمیآورم که چطور دست به کار شدم، اما به یاد دارم که هیچ ایدهای برای یادگیری آن نداشتم. یک کتاب دستور زبان گرد و خاکی از قفسهی کتاب مادربزرگم برداشتم و ماهها مشغول خواندن آن شدم. حروف گوتیک که از بالا تا پایین صفحات نوشته شده بودند به من التماس میکردند که گرامرهای بیمعنا را تکرار کنم! بلافاصله از یادگیری آلمانی دلسرد شدم.
تا این که در یک آگهی تلویزیون، تبلیغ سریالی را دیدم که با چهار زبان مختلف پخش میشد. بنابراین تصمیم گرفتم آن را امتحان کنم. در حالی که از این مجموعه استفاده میکردم، روش خودم را شکل دادم: یک تکنیک خاص که الگوهای اصلی هر زبانی را به شکل سرگرم کنندهای جذب میکند. این روش را در روندی طبیعی کشف کردم و به سرعت متوجه شدم که همین شیوه به درد من میخورد. یک سال و نیم بعد با یک گروه آلمانی به اردو رفتم. هیچ وقت چهرهی متعجب آنها را فراموش نمیکنم که از من پرسیدند: «چطور میتوانی آلمانی صحبت کنی؟». این واکنش باعث شد تا یادگیری خودم را در زبان آلمانی تکمیل کنم. از آن زمان به شکلی سیریناپذیر مطالعه کردم و زبان بخشی جداییناپذیر از زندگی من شد.
زبان اسپانیایی
زبان مادری من ایتالیایی است. در کل زبانهای اسپانیایی و ایتالیایی مانند دو خواهر هستند و با وجود تفاوتها، شباهتهای زیادی به هم دارند. به طوری که در ایتالیا جا افتاده است که یادگیری زبان اسپانیایی ساده است و کافی است به هر کلمهی ایتالیایی یک حرف s اضافه شود. در واقع، ساختار کلی دو زبان مشابه است؛ اما چند نابرابری از نظر تلفظ، لحن و استفاده از اصطلاحات وجود دارد. پس از این که مدتی به بارسلونا رفتم و با مردم زیادی ملاقات کردم، به این زبان مسلط شدم. پس از بازگشت به ایتالیا، زبان اسپانیایی بخشی از وجود من شده بود.
زبان هلندی
با یک دوست هلندی آشنا شده بودم که چیز زیادی از زبان انگلیسی نمیدانست. از این رو هر دوی ما در برقراری ارتباط با یکدیگر کلافه شده بودیم. هر چند که زمان زیادی را با هم میگذراندیم، اما این وسط یک جای خالی احساس میشد که حس آزاردهندهای در من ایجاد کرده بود؛ بنابراین تصمیم به یادگیری زبان هلندی گرفتم. من و آن دوست دیگر هم را ندیدیم، اما زبان هلندی برای من باقی ماند. به نظر اکثر مردم، یادگیری زبان هلندی کار بیخودی بود. با این حال من کتابها و مجلاتی که دوستانم از هلند میآوردند، مطالعه میکردم. من میدانستم که از این زبان دیر یا زود استفاده خواهم کرد. در حال حاضر میتوانم با هم خانهی هلندیام صحبتهای روزمره را داشته باشم. حالا دیگر صحبت به زبان هلندی برای من کاری آسان، جالب و بیدردسر شده است.
زبان سوئدی
این که در بدو یادگیری یک زبان خارجی، روی تلفظ درست کلمات تکیه کنید، مانع بروز خیلی از عادتهای غلط گفتاری میشود.
مدتی به این فکر میکردم که سراغ یاد گرفتن یک زبان اسکاندیناویایی بروم تا این دوست ایتالیایی من برای تولدم یک دورهی آموزش زبان سوئدی را خرید. صداهای زبان سوئدی به طور فوقالعادهای آهنگین بود؛ با این حال در ابتدای کار به نظرم خیلی مشکل و عجیب و غریب آمد. در سال ۲۰۰۴ به استکهلم سفر کردم و بلافاصله شیفتهی فرهنگ سوئدی شدم. از این رو شروع به صحبت کردن زبان سوئدی کردم. ضمن این که عمدهی مخاطبین من نروژیها بودند. از طرفی شروع به خواندن کتابهای سوئدی و تماشای فیلمهای هیجان آور آنها کردم. بهترین فایدهی یادگیری زبان سوئدی آن است که منظور اهالی بیشتر کشورهای حوزهی اسکاندیناوری را متوجه خواهید شد.
زبان روسی
پس از یادگیری چند زبان لاتین و ژرمنی تصمیم گرفتم که شروع به یادگیری زبان جدید دیگری کنم. در این میان روسی برای من زبان عجیبی بود. این زبان فوقالعاده غنی، جالب و پیچیده به نظر میرسید. انگار که برای گفتن هر جملهی روسی باید یک معمای ریاضی را حل میکردم. برای من عجیب بود که روسها چطور هر روز با این زبان سر و کار دارند! در این مسیر هیچ کس نبود که به من کمک کند. بعد از ۸ ماه به این نتیجه رسیدم که شاید در روند یادگیری من اشتباهی وجود دارد. پیشرفت من خیلی کند و آهسته بود. پس از گذشت سه سال باز هم چیز زیادی یاد نگرفتم. تا این که یک ویدیو در یوتیوب ارسال و در آن شروع به صحبت به زبان روسی کردم. بازخوردهایی که دیدم من را شگفتزده کرد. در رویایم هم تصور نمیکردم که افراد اینقدر نظرات مشتاقانهای بگذارند. روسها فکر میکنند که زبان آنها برای دیگران سخت و دشوار است؛ از این رو وقتی یک خارجی به زبان آنها صحبت میکند واقعا ذوقزده میشوند! پس از آن آهسته و پیوسته شروع به صحبت کردن به زبان روسی کردم تا بتوانم از پیچ و خم دستور زبان آن عبور کنم.
زبان پرتغالی
همزمان با یادگیری زبان ماندارین، شروع به یادگیری زبان پرتغالی اروپایی کردم. قبل از این، هرگز دو زبان را با هم شروع نکرده بودم. بنابراین خودم را ملزم به اجرای دستورالعملهای بسیار دقیق کردم. پرتغالی هم مانند اسپانیایی برایم بسیار طبیعی بود. توجه خودم را به تلفظ معطوف کردم که کار حساستری بود. حروف صدادار به سختی تلفظ میشدند و جملات اغلب شبیه دنبالهای از حروف صامت به نظر میرسیدند! زبان پرتغالی از نظر شنیداری شبیه روسی به نظر میرسید. اغلب از خودم میپرسیدم چرا زبان پرتغالی برزیلی را انتخاب نکردم که کاربردش از از پرتغالی اروپایی گستردهتر بود؟ اما در حقیقت من زبانها را انتخاب نمیکردم. آنها بودند که من را انتخاب میکردند.
زبان لهستانی
در سال ۲۰۱۲ برای دومین بار به لهستان رفتم و به سادگی عاشق این کشور و مردمش شدم. در آنجا به صورت هفتگی با یک پسر لهستانی برای تبادل زبان دیدار داشتم. هر چند که زبانهای روسی و لهستانی تفاوتهای زیادی با هم دارند، اما ساختار کلی انها یکی است و آشنا بودن با یکی از انها باعث سرعت یادگیری در دیگری میشود. پس از یک سال نسبتا به لهستانی مسلط شدم.
زبان چینی ماندارین
قبلا شنیده بودم که زبان چینی به شدت سخت است و به همین دلیل هرگز به فکر یادگیری آن نیفتاده بودم. طی موفقیت غیرمنتظرهای که در ویدیوهای یوتیوب به دست آورده بودم، تصمیم گرفتم وارد یک چالش جدید شوم. از این رو شروع به یادگیری زبان چینی به روش خودم کردم.
اگر شما هم از دیگران شنیدهاید که یادگیری زبان چینی غیرممکن است، میتوانم به شما اطمینان دهم که این طور نیست. جدا از پیچیدگیهای خاص این زبان، نکات ساده و زیبایی هم در آن دیده میشود. در صورتی که بتوانید با آواها و حروف چینی کنار بیایید، یادگیری آن سختتر از زبانهای دیگر نخواهد بود.
زبان ژاپنی
وقتی شروع به یادگیری زبان ژاپنی کردم به دنبال یک چالش جدید بودم؛ اما تصور نمیکردم که آن قدر سخت باشد! به دلیل ساختار متفاوت زبان ژاپنی با زبانهای دیگر حتی جملات ساده را هم نمیتوانستم بسازم. در ابتدا فکر میکردم که این مشکل موقت است و با صحبت کردن منظم حل میشود، اما به این سادگی نبود! به نظر میرسد که که در حال حاضر زبان ژاپنی بزرگترین چالش زندگی من باشد؛ اما مطمئن هستم که از عهدهی آن بر میآیم.
نتیجهگیری
یادگیری زبان یک تجربهی هیجانانگیز است. من زبان را با صرف فعلها و جدول کلمات یاد نگرفتم. بلکه سعی کردم خود را درگیر کرده و با آن زندگی کنم.
توانایی صحبت کردن به چند زبان مختلف ربطی به عملکرد ذهنی ما ندارد؛ بلکه به افراد کمک میکند تا عشق را به سمت خود و دیگران سرازیر کنند. ضمن این که با جنبههای متعدد شخصیتی آشنا شود. از این رو در پاسخ به کسانی که از من میپرسند چرا مشغول یادگیری زبانهای مختلف هستی، میگویم:
من زندگی نمیکنم تا زبان یاد بگیرم؛ بلکه زبان یاد میگیرم تا بهتر زندگی کنم.
شب یلدا
#کریسمس
#آشپزی
#خراسان جنوبی