شما در خانه در کنار خانواده خود هستید و میخواهید برای یک سفر خانوادگی برنامهریزی کنید. پس از مدتی از بحث و گفتوگو به این نتیجه میرسید که با خودروی خود از شهر فعلی خود به شهر پدریتان سفر کنید. سفر به شهر پدری در نقش هدف و مراحل لازم برای شروع این سفر راهبردهای آن هستند. در این مقاله قصد داریم اهداف و راهبردها را برای رسیدن به موفقیت در زندگی مورد بررسی قرار دهیم؛ با ما همراه باشید.
هدف و راهبرد چیست؟
سادهترین راه برای توضیح یک هدف این است که هدف، مقصد نهایی است. آن موقعیتی که میخواهید بصورت ذهنی، فیزیکی، روحانی یا فکری به آن برسید. یک هدف درواقع نشاندهنده آیندهای است که ما تمایل به رخ دادن آن داریم و آن را بعنوان یک نقطه کانونی در زندگی خود انتخاب میکنیم (سفر به زادگاه پدری در مثال بالا). از سوی دیگر راهبرد، راه دستیابی به هدف است. برای هر هدف، راهبردهای زیادی وجود دارد.
مطلب مرتبط: شروع یک زندگی مثبت با برداشتن ۴ قدم ساده
یک راهبرد در مثال بالا میتواند استفاده از خودروی شخصی برای سفر باشد. اما همانطور که میدانید راهبردهای دیگری همانند استفاده از قطار، اتوبوس و هواپیما نیز وجود دارند.
پس همانطور که میبینید یک هدف که تحت عنوان سفر از آن یاد کردیم، میتواند راهبردهای مختلفی داشته باشد. توجه داشته باشید که راهبردها مجزا و خاص نیستند، برای مثال میتوانید راهبرد دیگری برای سفر تعیین کنید؛ برای مثال میتوانید راهبرد دیگر را به این صورت تعریف کنید که میخواهید روزانه ۴ ساعت رانندگی کنید. راهبردها میتوانند بیانگر این باشند که شما در راه درست برای رسیدن به هدف خود قرار دارید. برای مثال زمانی که میخواهید از شهر A به شهر D حرکت کنید، طبق نقشه باید از شهرهای B و C نیز بگذرید، بنابراین زمانی که شما شهرهای B و C را در طول سفر دیده و از آنها گذر کرده باشید یعنی راه را به درستی طی کردهاید. اما آیا تفاوت اصولی بین اهداف و راهبردها وجود دارد؟ پاسخ مثبت است؛ در ادامه به این تفاوت خواهیم پرداخت.
اهداف در مقابل راهبردها
اهداف پاسخ به کلمه پرسشی "چه" است. برای مثال:
چه کاری میخواهید انجام دهید؟ من میخواهم به همراه خانواده به سفر بروم.
راهبردها پاسخ به کلمه پرسشی "چگونه" است. برای مثال:
چگونه به سفر میروید؟ ما قصد داریم با سفر زمینی و با ماشین خود به این سفر برویم.
اهداف میتوانند جملات کیفی و مبهمی باشند که به سختی میتوان آنها را اندازهگیری کرد. بعضی وقتاها اهداف میتوانند بصورت باینری اندازهگیری شود که یا میشود یا نمیشود. برای مثال یکی از اهداف ناپلئون این بود که قصد فتح روسیه را داشت. به راحتی میتوان درباره هدف ناپلئون نظر داد؛ زیرا یا میتوانست یا خیر؛ درمورد ناپلئون گزینه خیر به اثبات رسید. اما درمقابل اهدافی هستند که غیرقابل سنجش هستند؛ برای مثال این جمله که من میخواهم بهترین خواننده کلارینت در جهان باشم یا من میخواهم موفق باشم یا من میخواهم عشق زندگیام را پیدا کنم. این جملات ناشی از اهداف غیرقابل سنجش هستند؛ زیرا بیشتر ناشی از احساسات هستند و احساسات قابل سنجش نیست.
مطلب مرتبط: وارن بافت: روی بعضی هدفها خط بزنید!
اهداف عمدتاً مبهم و غیرقابل اندازهگیری هستند، به همین دلیل نیازمند این هستند تا مسیری برای رسیدن به آنها تعریف شود؛ بنابراین ما نیاز به چیزهای قابل اندازهگیری و سنجش داریم که این موضوع چرایی وجود راهبردها در رسیدن به هدف را بیان میکند. راهبردها کاملاً قابل اندازهگیری هستند؛ زیرا موارد خاصی هستند که سبب دستیابی به هدف میشود. برای مثال اگر ما سفر خانوادگی خود را ۳ روزه فرض کنیم، هدف و راهبردهای ما به شرح زیر خواهند بود:
هدف: رسیدن به مقصد (حرکت از نقطه A به D) طی ۳ روز
راهبردها:
رسیدن به مقصد B در ساعت ۷ عصر (روز اول)
رسیدن به مقصد C در ساعت ۷ عصر (روز دوم)
رسیدن به مقصد D در ساعت ۷ عصر (روز سوم)
اگر ما راهبردهای بالا را نادیده بگیریم، باید چیزهای دیگر را تغییر دهیم؛ درغیر اینصورت، ما به هدف خود دست نخواهیم یافت.
درصورتی که در روز دوم به مقصد C برسیم، این موضوع یعنی ما نیاز داریم تا سرعت خود را تنظیم کنیم (سریعتر برانیم) یا اینکه مدت زمان رانندگی خود را بیشتر کنیم و کمتر به استراحت بپردازیم. اینها راههای مختلفی هستند که میتوانند برای رسیدن به هدف به ما کمک کنند. اما در این میان یک پرسش مطرح میشود که هدف مهمتر است یا راهبرد؟
کدامیک مهمتر است؟
اهداف و راهبردها دو روی یک سکه هستند. هیچکدام بدون وجود دیگری هیچ ارزشی ندارند و زمانی که با هم ترکیب شوند میتوانند ما را به موفقیت برسانند. اهداف وجود دارند تا مسیر آینده ما را مشخص کنند، بدون هذف هیچ تصور و انگیزهای برای دنبال کردن وجود ندارد. بدون راهبردها، هدف تنها یک رویا برای ما است. راهبردها نقاط متصل به هم برای رسیدن به هدف را فراهم میکنند. من میتوانم به شما بگویم که روزانه ۷ ساعت ریاضی تمرین کنید، اما به چه دلیل؟ اگر شما نخواهید بهترین ریاضیدان جهان شوید، چرا باید این مقدار زمان را روزانه برای ریاضی بگذارید؟ همین موضوع را میتوانید در مثال مسافرت خود نیز مشاهده کنید، اگر میدانید که باید از مقصدهای B و C عبور کنید، اما ندانید به کدام مقصد نهایی باید برسید؛ پس به چه منظور به این دو مقصد سفر کردهاید؟
یک مرد بدون هدف، همانند کشتی است که بادبانهایش به هیچ سمتی برافراشته نشدهاند. هیچ جایی نرفته و هرگز به جایی نخواهد رسید.
یک هدف بدون راهبرد به سادگی یک خیال است، همانقدر فانتزی و دور از دسترس.
یک هدف بدون برنامهریزی، صرفاً یک رویا است...
بسیار خوب، اکنون ما اطلاعات نستباً خوبی درباره اهداف و راهبردها داریم؛ اما با این اطلاعات چهکار میتوان کرد؟ در ادامه به این موضوع خواهیم پرداخت.
چگونه از اهداف و راهبردها برای رسیدن به موفقیت در زندگی استفاده کنیم؟
تاکنون مثالهایی از اهداف و راهبردها، تفاوتهای بین این دو و اهمیت وجود آنها در کنار هم بیان شد. حالا وقت آن رسیده تا ببینیم چگونه برای رسیدن به رویاهای خود باید از آنها استفاده کنیم. یک چارچوب ساده برای تمام رویاها، اهداف و راهبردها وجود دارد که آن را چارچوب Hawkeye-Wormeye (چشم شاهین- چشم کرم) مینامند.
مطلب مرتبط: هفت قدم طلایی برای رسیدن به اوج موفقیت از نگاه برایان تریسی
چشمانداز Hawkeye-Wormeye
قدم اول: چشم شاهین
تصور کنید ک یک شاهین هستید و در حال پرواز در بالای جنگل هستید که نشان دهنده زندگی شما است. هنگامی که همانند یک شاهین باشید، چیزی فراتر از جنگل که شامل کوهها، رودخانهها و تپههای در آن منطقه میشود را خواهید دید. داشتن چشم شاهین اولین چیزی است که باید داشته باشید؛ زیرا هدف را برای شما فراهم میکند، تصویر بزرگتر یا هر چیزی که خودتان میخواهید آن را بنامید. هنگامی که دقیقاً به جایی که میخواهید برسید نگاه کنید، زمان آن فرا رسیده تا با تبدیل شدن به یک کرم در خاک فرو بروید.
قدم دوم: چشم کرم
بسیار خوب، اکنون ما میدانیم که به کدام سمت خواهیم رفت. اما برای رسیدن به آنجا نیاز به این دارید که به یک کرم تبدیل شوید. اما چرا کرم؟
زیرا کرم تنها میتواند ۲-۳ گام جلوتر را ببنید. این موضوع تضمین میکند که هرچند مقصد نهایی شما معلوم است، تنها باید روی ۲-۳ قدمی که روبهروی شما است، تمرکز کنید. همانطور که ویل اسمیت در مصاحبه خود میگوید:
شما یک دیوار میسازید. اما شما این کار را به یکباره انجام ندادید؛ درواقع شما آجرها را روی یکدیگر قرار دادهاید و زمانی که این کار را بهدرستی و بصورت کامل انجام دهید، یک دیوار ساخته میشود.
دقیقاً همان کاری که بعنوان یک کرم انجام میدهید؛ شما میدانید مقصدتان کجاست، اما تصمیم میگیرید تا تنها به نقطه فعلی مقابل خود توجه کنید.
انتقال از چشم کرم به چشم شاهین و بالعکس
هر ۳ یا ۶ ماه نیاز دارید تا دو روز را به منظره چشم شاهین اختصاص دهید. شما باید این کار را انجام دهید تا از اینکه در مسیر درست حرکت می کنید، اطمینان حاصل نمایید و ببینید آیا نیاز به تغییر یا تکرار هر چیزی در مسیر وجود دارد یا خیر. بقیه زمان (حدود ۹۵ درصد) را باید در قالب کرم بمانید.
شما در زمین هستید، کار میکنید، مهارتهای جدید کسب میکنید یا در مهارتهایی که دارید قویتر میشوید. تنها برای اینکه ببینید راه درست است یا خیر از قالب کرم به شاهید تغییر وضعیت میدهید. کاری که باید در قالب کرم کنید چیست؟
تقسیم اهداف به راهبردها
شما تصویر بزرگی پیش روی خود دارید، هدفی که میخواهید به آن دست پیدا کنید. هدف به بهترین نویسنده غیرداستانی جهان تبدیل میشود. چگونه میتوان آن را به چنین چیزی تبدیل کرد؟ در ابتدا باید آنچه را که درواقع نوشته شده است را جدا کنید. در این لحظه تازه متوجه میشوید که نوشتن تنها یک کار عادی نیست؛ بلکه متشکل از جهار بخش مختلف میشود:
- تولید ایده
- تحقیق کردن
- نوشتن
- ویرایش کردن
بسیار خوب، اکنون ما میدانیم که برای تبدیل شدن به بهترین نویسنده باید چه کاری انجام دهیم. چهار مورد بالا، مهارتهایی هستند که ما برای بهترین نویسنده بودن، باید آنها را کسب کنیم. با تبدیل اهداف و رویاهای بزرگ خود به بخشهای کوچکتر میتوانیم آنها را بهراحتی به عادات روزمره خود تبدیل کنیم.
عادات روزانه
همانطور که گفتیم میتوانیم تبدیل به بهترین نویسنده جهان شدن را به مواردی همچون تولید ایدهها، تحقیق کردن، نوشتن و ویرایش کردن تقسیم کنیم. سوال این است که درواقع چه کاری انجام میدهیم؟ ما عادتهای روزانه را شکل میدهیم.
ما هر روز فعالیتهای جزئی انجام میدهیم و این اقدامات در مدت زمانی که سپری میشود با هم جمع میشوند تا ما را به هدف خود نزدیک کنند. ما قدمهای خود را در آهسته و پایدار برمیداریم و همانطور که اریک ادمیداز میگوید: «من امروز کمتر کار میکنم تا در یک سال بیشتر کار کنم». در مثال نوشتاری، یک عادت ساده روزانه نوشتن ۵۰۰ کلمه در طول روز است. به این ترتیب، شما یک عادت روزانه برای خود ایجاد کردهاید که از بخش «نوشتن» شما مراقبت میکند تا شما به بهترین نویسنده در جهان تبدیل شوید. برای تولید ایدهها، شما باید شروع به کار ساخت مجله کنید (۳ اتفاق که در طول روز برایتان رخ میدهد)، برای تحقیق کردن شما باید شروع به مطالعه کتاب کنید (۲۰ صفحه در روز) و برای ویراستاری باید لیستی از کلمات ممنوعه ایجاد کنید که شما باید از نوشتههای خود آنها را حذف کنید. چیزی که باید بدانید این است که نیازی ندارید تا تمام موارد گفته شده را همزمان پیش ببرید، ابتدا یکی از آنها را انتخاب کنید و روی آن کار کنید تا تبدیل به عادت شود، سپس شروع به تمرین دیگری کنید.
مطلب مرتبط: چه رابطهای میان عادتهای روزمره و رضایت شغلی وجود دارد؟
جمعبندی
قبل از هر چیزی با توضیح هدف و راهبرد شروع کردیم و هریک از آنها را با ذکر مثال توضیح دادیم؛ سپس به بررسی رابطه بین این دو پرداختیم و دیدیم هدف بدون راهبرد همانند یک رویای غیرقابل دسترسی است. سپس راهکاری تحت عنوان چشم شاهین و چشم کرم را برای پیشبرد مسیر خود به سمت هدف نهایی را مطرح و بررسی کردیم و درنهایت به این نتیجه رسیدیم که برای هر اقدامی ابتدا باید آن را به موارد و هدفهای کوچکتر با قابلیت دسترسی بیشتر و سپس باید آنها را به عادات روزانه خود تبدیل کنیم.
انیمه
#سریال خاندان اژدها
#آشپزی
#خراسان جنوبی