خیانت عاطفی مسئله‌ای است که در هر فرهنگی ناخوشایند به شمار می‌آید. در این میان یک خانم استرالیایی که همسرش او را ترک کرده است، در یک نامه‌ی سرگشاده به معشوقه‌ی همسرش، از احساس خود نسبت به این ماجرا نوشته است.

یک زن ناشناس استرالیایی نامه‌ی سرگشاده و غم‌انگیزی به معشوقه‌ی همسر خود نوشته است و در آن احساس خود را پس از فهمیدن ماجرای خیانت همسرش شرح می‌دهد. او می‌گوید: همه‌ی ماجرا از روزی شروع شد که خانم معشوقه گوشی شوهرش را در مقابل چشمان او برداشت و رمز عبور آن را وارد کرد تا از خود عکس بگیرد.  

این زن در شروع نامه‌اش می‌گوید: «در یک لحظه احساس ناخوشی به من دست داد. من که همسرش بودم رمز عبور گوشی‌اش را نمی‌دانستم و این چنین شد که غم‌انگیزترین لحظه‌ی زندگی من رقم خورد».

این زن در ادامه‌ی نامه‌اش توضیح می‌دهد که چطور همسرش در رفتار خود تغییر رویه داده است و از تمام کارهای او، حتی خرید ساده‌ی مواد غذایی هم انتقاد می‌کرده است.

«او درباره‌ی تو به من سرکوفت می‌زد و می‌گفت که تو هیچ وقت ماهی تن آبی نمی‌خری؛ چون که ماهی تن روغنی سالم‌تر است. پس از آن شروع به خرید ماهی تن روغنی کردم. یک روز او با سه کیسه آجیل از فروشگاهی که تو خرید می‌کنی به خانه آمد و آن‌ها را در بوفه‌ی من گذاشت. روز دیگر کلوچه‌های زغال اخته‌ای را به خانه آورد که برای میان وعده‌ی ما پخته بودی. و هر با بار خوردن آن‌ها از هنر تو و خوشمزگی آن‌ها تعریف می‌کرد».

زن در ادامه‌ی نامه‌اش از شرایطی گفت که او در خانه مشغول کمک به حل تکالیف دو فرزندش بوده است و معشوقه در دفتر کار همسرش با او در حال خوش گذرانی بوده‌اند. ضمن این که زن خاطره‌ای را بازگو می‌کند که معشوقه به همراه همسرش در یک کافه نشسته بودند. معشوقه در حال خندیدن بوده و همسرش مشتاقانه او را نگاه می‌کرده است.

«تو در زندگی ما حضور داشتی. محل اقامت شوهرم را در ماموریت‌ها رزرو می‌کردی. ضمن این که رستوران‌ها را به او معرفی می‌کردی و سالن‌های کاشت ناخن را به من. در غیاب من تو موهای دخترم را بافتی و پسرم را غلغلک دادی».

زن در نامه‌ی خود نوشته است که همسرش هر شب دیر‌تر از شب قبل خود را به خانه می‌رسانده است.

«او تماس‌های من را جواب نمی‌داد و تنها به یک پیامک کوتاه بسنده می‌کرد: پنج دقیقه‌ی دیگر. برای من جای سوال بود که کسب و کار کوچک او چه بخش مهمی دارد که او نمی‌تواند با لپ‌تاپش در منزل آن را حل و فصل کند؟ چه کاری مهم‌تر از گذراندن شب با کودکانی بود که از آب بازی در حمام لذت می‌بردند، با سر و صدا ماست می‌خوردند و داستان‌های افسانه‌ای می‌خواندند؟»

او در ادامه نوشت: «البته که تو مهم‌تر بودی!»

در این نامه زن توضیح می‌دهد که چگونه معشوقه جسورتر شده و پای صحب مشکلات زناشویی همسر هم می‌نشست.  

«مضطرب شده بودم و احساس ناامنی و دستپاچگی می‌کردم. روز به روز لاغرتر می‌شدم. موهایم را بلوندتر می‌کردم. غذاهای بهتری می‌پختم و مادر بهتری می‌شدم. اما هیچ چیز ذره‌ای نظر او را نسبت به من تغییر نداد».

او در نامه‌اش می‌نویسد که آن دوران به شدت نسبت به از هم پاشیدگی خانواده‌اش پارانویید و بدبین شده بود؛ به طوری که از طریق گوشی‌اش همسرش را ردیابی می‌کرد. او متوجه شد که وقتی همسرش می‌گفت در شرکت است واقعا در شرکت بود. دیگران به او می‌گفتند که کارهای او دیوانگی و حسادت است، اما او حاضر بود تا برای نجات خانواده‌اش دست به هر کاری بزند.

«در حقیقت تنها بودم، هیچ کس من را دوست نداشت و از لحاظ احساسی خسته بودم ...»

تا این که یک روز شوهرش به او گفت که دیگر نمی‌خواهد بیشتر از این با او زندگی کند.

او در ادامه افزود: «همسرم گفت دیگر من را دوست ندارد و هرگز نمی‌تواند احساس خود را تغییر دهد. او به من گفت تنها آدم‌های احمق همسر خود را با تلفن تعقیب می‌کنند...»

در این نامه نوشته شده است: «تو کاری با من کردی که در زندگی خودم احساس مزاحم بودن پیدا کنم».

البته زن می‌گوید که نمی‌تواند تمام تقصیرها را به گردن معشوقه‌ی همسرش بیاندازد؛ چرا که شوهرش هم به شدت درگیر این رابطه بوده است. با این حال از نظر او معشوقه هنوز نمی‌داند که چقدر دردناک است که بچه‌ها هر شب سراغ پدر خود را بگیرند.

او در نتیجه‌گیری نامه‌ی تند و تلخ خود می‌گوید: «تنها ابزار انتقام من قلمم است و این حس درونی عمیق که می‌داند تو هم روزی به جای من قرار خواهی گرفت. روزی که شاید سه یا ده سال دیگر باشد. روزی که در خانه نشسته‌ای و در حالی که شام سرد شده است و نوشیدنی سرد خود را در دست گرفته‌ای و بچه‌هایت در اتاق خوابیده‌اند، به این فکر می‌کنی که اکنون همسرت کجاست؟!»