کودکانی را در این شهر میشناسم که دغدغههایشان با فکرهای شیرین کودکی تفاوت دارد. آنها جایی برای فکرهای رنگارنگ زمان کودکی در ذهن ندارند و فقط به کار میاندیشند. کاری که همقدشان نیست؛ اما راه خوبی برای التیام زخمهای زندگی است. به بهانه روز جهانی کودکان کار، راوی قصهشان میشوم.
به گزارش ۷۲۴پرس؛ در شهر زیاد هستند؛ همانها را میگویم که تا کمر در سطلهای زباله آویزان هستند تا تکه خوردهای از غذای دیگران نصیب و روزی خواهر و برادرانشان شود. در شهر سر بچرخانی شاهد این کودکان هستی. گاهی اگر برای خرید یا تفریح به سطح شهر بروی، حضور این کودکان با شانههای نحیفشان تو را از حال خوبت جدا میکند.
گاهی فکرش را هم نمیکنی که یک کودک کار کند؛ گاهی فکر نمیکنی میشود از یک کودک توقع داشت دغدغههایی جز بازیکردن داشته باشد، اما گاهی کودکانی را در خیابان میبینی که دغدغههایشان خرید تلفن همراه و تبلت گرانقیمت نیست؛ دغدغه بازیهای کامپیوتری هم ندارند؛ آنان یک نگرانی دارند آن هم سیرکردن خود و خواهر و برادرانشان. حال این دغدغه با هر شکلی حتی به قیمت اذیتشدن خودشان تمام شود، مهم نیست.
وقتی ما در فکر تغییر تلفن همراه خود هستیم تا بالاترین مدل بازار را داشته باشیم و در این میان حتی به جیب پدر هم فکر نمیکنیم، کودکانی هستند که این فکر را دارند که چگونه همراه پدر شوند و گاهی جز خمشدن در سطل زباله راهی نیست و این چهقدر تأسفبار است. از دستفروشی دخترانمان بر سر چهارراهها در سوز سرما و تابش خورشید تابستان تا قدمزدن پسرانمان در اطراف سطل زبالهها؛ باید فهمید که چه اندازه از گفتههایمان در عمل به قرآن دور هستیم.
شانههای کودکی که سر زندگی را یدک میکشد
یک سطل زباله که تمام میشود، کیسه خود را برمیدارند و بهطرف سطل دیگر میروند؛ عایدی روزشان هم میشود بطریهای نیمه خورده و یا ظرفهای پسمانده از خوشیهای زودگذر دنیا. کار دیگری ندارند و مجبورند برای سیرکردن شکمشان این راه را بروند.
پسر ۱۱ سالهای را میبینم که در خیابانهای شهر در حال جمعکردن قوطیهای نیمه خورده آبمیوه است؛ قوطیهایی که در میان حیف و میلهای تجملاتی زندگی آدمها بیمصرف میشوند و ادامه زندگیشان میشود در سطلآشغالهای بزرگ یا در کیسههای کثیف بچههای کار.
نزدیکش میشوم؛ از من میترسد فکر میکند میخواهم همان قوطیهای کثیف بیمصرف را از او بگیرم یا شاید هم فکر میکند خطری زندگیاش را تهدید میکند.
به او اطمینان میدهم که خطری او و کارش را که انگار تنها امید این روزهای اوست تهدید نمیکند. میگوید: «هر روز این کار را انجام میدهم؛ چون مجبورم شکم خودم را سیر کنم؛ راه دیگری جز این سراغ دارید؟». مرا به فکر وامیدارد. چرا باید یک کودک در این سن به فکر کار باشد؟! او برای زندگیاش راه دیگری سراغ ندارد. راهی که به راحت زندگیکردن خود، خواهر و برادرش، مادر بیمارش و پدرش ختم شود.
کاری که هم قد کودکیام نبود
کودک دیگری در بازار جوجههای رنگی را بساط زندگی ناخوشاحوالش کرده است. خبری از خنده و شوخیهای کودکانه نیست. او مشغول تمیزکردن اطراف کارتون جوجههایش است و کودکانی همراه خانوادههایشان در همین حال مشغول خرید این جوجهها و مادری که مدام میپرسد کدام جوجه را دوست داری و چشمهای پر از حسرت کودک دستفروش... گویا فاصله این کودکان با همدیگر بهاندازه یک نسل است؛ نسلی برای کودک و نسلی برای کار.
اینها تنها بخشی از کودکان کاری هستند که هر روز در شهر میبینیم، اما کودکان بسیار بیشتری در دل کارگاهها و واحدها و فروشگاهها در شرایط سخت و طاقتفرسایی که از توان کودکانه آنها خارج است روزگار میگذارند و ما گاهی آنها را نمیبینیم.
خداوند میفرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ؛ همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم»، اما از سویی دیگر راههای احسان را نیز به ما نشان داده؛ آنجا که میفرماید: «لِیُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا؛ بر توانگر است که از دارایی خود هزینه کند و هر که روزی او تنگ باشد باید از آنچه خدا به او داده خرج کند خدا هیچ کس را جز به قدر آنچه به او داده است تکلیف نمیکند خدا بهزودی پس از دشواری آسانی فراهم میکند».
آیا واقعاً هیچ کاری نمیتوان کرد که کودکی خوشترین روزهای زندگیاش را در میان زبالهها نگذراند؛ به بستنی در دست کودکی خیره نشود و یا بزرگترین حسرت زندگیاش خنده از ته دل با پدر و مادرش نباشد؟ آیا نمیتوان کمی بخشید کمی احسان کرد که با اینچنین صحنههایی مواجه نشویم؟
از سویی همکاری ارگانها و سازمانهای مرتبط مانند بهزیستی، استانداری، شهرداری، کمیته امداد، نیروی انتظامی، آموزشوپرورش، بیمه سلامت، دانشگاه علوم پزشکی، صداوسیما با مراکز فعال در زمینه کودکان کار میتواند نقش مهمی داشته باشد تا بتوان به شکل تخصصی در زندگی این کودکان ورود مؤثری داشت.
گزارشم به پایان میرسد. در حال قدمزدن برای تحلیل آنچه امروز در سطح شهر دیدم هستم؛ کودکی با کیسهای بزرگ که حتی از وزن و قدش بزرگتر است از کنارم رد میشود. از پشت کیسه بزرگ پر از زباله قابل تشخیص نیست؛ اما من در میان زرقوبرق مغازههای خاص خیابان تنها سیاهی روزگار کودکی که از کنارم رد شد را دیدم. کودکی که هیچ کاری برایش از دستم ساخته نبود.
اسکار
#آشپزی
#خراسان جنوبی