از سن ۳۵ سال به بعد به عنوان نیمهی دوم عمر یاد میشود. در این دوران افراد ممکن است با کشمکشهای درونی مواجه شوند و حسرت اقدامات انجام نشده را بخورند. رابرت الکس جانسون در کتاب «زندگی نزیستهات را زندگی کن» به برسی این موضوع پرداخته است که در این مطلب آن را نقل میکنیم.
همهی ما حجم وسیعی از استعدادها و قابلیتهای ترک شده و تحقق نیافته داریم. حتی اگر جزو آن دسته از افرادی هستید که به هدفهای بزرگ زندگی خود رسیدهاند، باز هم چیزی در گوشه و کنار هست که دربارهاش تاسف بخورید.
برای مثال اگر زن باشید تجربهای از مرد بودن ندارید. اگر متاهل باشید، مجرد نیستید. اگر تک فرزند باشید تجربهی داشتن خواهر و برادر را ندارید. به هر حال در هر موقعیتی باشید و هر گزینهای را که انتخاب کنید باز هم گزینهی «انتخاب نشده»ی دیگری وجود دارد. از این رو هر چه که در زندگی شما غایب باشد بخشی از زندگی نزیستهی شما است.
فرض کنید عاشق فرد دیگری غیر از همسر فعلیتان شدهاید. بخشی از وجود شما تمنای هیجان، نو بودن و ماجراهای این رابطهی تازه را دارد. شما کششی واقعی احساسمی کنید. این کشش چه درست باشد و چه غیر اخلاقی، از جایی میآید.
اما ما در دنیای متمدنی زندگیمی کنیم که به صرف فرو رفتن در عشق در قلبمان، نمیتوانیم به دنبال عشقمان برویم. پس چه کار کنیم؟ آیا هر بار که کسی چشممان رامی گیرد، به دنبالش برویم؟ یا وجود عشق را انکار کنیم و اسیر افسردگی شویم؟ یا از همسرمان متنفر شویم و تقصیر را گردن او بیندازیم؟
واقعیت این است که زندگی ما آن قدر طولانی نیست که با همهی کسانی که عاشقشانمی شویم ازدواج کنیم. پس با این آرزوهای پر شور و برآورده نشده چه کنیم؟ موضوع انتخاب نشده همان چیزی است که باعث بروز مشکلمی شود. اگر کاری با موضوع انتخاب نشده نکنید، جایی در ضمیر ناخوداگاه تان عفونتی جزیی ایجاد میکند و بعدا از شما انتقام میگیرد. در واقع زندگی نزیسته یک آتش زیر خاکستر است که با افزایش سن مان سر بر میآورد و حتی گاهی خیلی مشکلساز میشود.
هیچکس نمیتواند تمام امکانات زندگی را در اختیار داشته باشد و با آنها زندگی کند. اما جوانب اساسیای در وجود شما است که باید وارد زندگیتان شود وگرنه هرگز احساس رضایت نخواهید کرد.
نیاز به آگاهی بیشتر
هر چند که نمی توان، سالهای از دست رفته را برگرداند، اما میتوان به سراغ زندگی نزیسته رفت و ببینیم که اگر مسیرهای دیگر را انتخاب کرده بودیم زندگی به شکلی در میآمد. زندگی نزیسته وقتی به آگاهی آورده شود میتواند تبدیل به سوختی شود که شما را از محدودیتهای کنونیتان فراتر برده و به آگاهی عمیقتر و بیشتری برساند.
در بعضی موارد مکان مناسبی برای بیان توان بالقوهی نزیستهی زندگیتان مییابید. شاید حرفهی حقیقیتان یا جهتگیری تازهای در کار یا روابطتان کشف کنید. اغلب با بررسی زندگی نزیسته درمییابید که واقعا الگوهای قدیمی را پشت سر گذاشتهاید و از احساس نیاز برای چیزهایی که زمانی مهم به نظر میرسیدند فراتر رفتهاید. به این ترتیب با کشف نزیستهها، سرزندگی و انرژی تازهای کسب میکنید و تواناییهایتان را میبینید.
همچنان که بزرگ میشویم دوپاره میشویم
همهی ما در شرایط معینی به دنیا میآییم. برایمان نامی تعیین میکنند و کمکم زندگیای برای خود میسازیم. ما در اوایل زندگی از نیروهای جمعی اطرافمان جهت میگیریم. این وضعیت حاکی از عدم آزادی است؛ بنابراین بسیاری از تصمیماتی که برای ما گرفته میشود از سوی خانواده، جامعه و سنت اتخاذ میشود.
خصوصیات حمایت یا سرکوب شده در مورد هر کسی متفاوت است. دختربچهای زیبا در مدرسه مورد توجه قرار میگیرد و فرصت بیشتری به او داده میشود؛ در حالی که خصوصیات دیگرش نهفته میماند. پسر قوی و چابکی که ورزشکار میشود ممکن است مزایای اجتماعی کسب کند، اما استعدادهای دیگرش نهفته بماند. دختر سالم چاق در کلاس پر از شاگردان لاغر از بقیه متمایز میشود و حتی ممکن است موضوع شوخیها و گفتههایی شود که کمرویی و انزجارش را تشدید کند. بچهای که با ناهنجاری جسمی به دنیا آمده، پسربچهی حساس، نوجوانی پر از جوش غرور جوانی، اقلیت نژادی ساکن محلهی نژادپرستان، بچهی تیزهوش عاشق مطالعه، همهی این افراد با چالشهایی مواجه هستند که فقط برخی از جوانب شخصیتشان را مشخص میکند.
جنگ میانسالی
رشد روانی به طور خودکار باعث بروز کشمکش در درون ما میشود. این کشمکشها همان جنگهای درونی هستند و خصلت آنها با هم متفاوت است. اما نشانهشان همیشه درگیریهای درونی و تصمیمگیری بین حق و باطل، خیر و شر، خویشتن و دیگری، این و آن است. این کشمکشها ناگزیر باعث دوپاره شدن و اضطراب میشود.
بین سنین سی و پنج و پنجاه، تغییر عمیقی در روان انسان صورت میگیرد. خصایصی که از ایام کودکی ناپدید شده بودند دوباره به سطح میآیند. حالا به قدری زندگی نزیسته روی هم جمع شده که ما زیر خواستههای برآورده نشده و آرزوهای دیرینه غرق میشویم.
با افزایش سن، همهی ما با این خطر مواجه میشویم که تواناییمان برای کنترل نتیجهی رویدادها در زندگی کاهش یابد. شاید این نقطهی دردناک، آغاز محدودیتها و مشکلات جسمانی باشد؛ شاید این اتفاق نتیجهی مرگ والدین و حتی دوستان یا توهمزدایی از رویای جوانی باشد. همهی اینها میتواند به تغییر طرز فکرمان در میانسالی کمک کند پس به جای این که بگوییم «از زمان تولد»، بهتر است بگوییم «زمان باقی مانده تا مرگ». به این ترتیب کمکم احساس میکنیم که زمان به سرعت میگذرد؛ ولی هنوز چیزی اساسی در زندگیمان مفقود است.
یادگیری هنر زندگی در لحظه
میانسالی زمان ارزیابی دوباره است. ما تا این زمان به اندازهی کافی در زمینهی عمل کردن تمرین کردهایم. بنابراین میتوانیم بخشی از فعالیتهای روزمرهمان را روی دکمهی خودکار بگذاریم و مقداری از انرژی مان را صرف شناخت حضور در لحظهی حال کنیم. همهی ما در زندگی پرمشغلهمان نیازمند زمان و مکانی برای اتصال به چیزی بزرگتر و پایدارتر از خودمان هستیم. پادزهر این موقعیت آن است که اوقاتی را به تعمق، نیایش، مراقبه، نماز و حضور متمرکز اختصاص دهیم. این به معنی خیالبافی بیاندازه، از خود بیخود شدن یا گیج و منگ شدن نیست. ما در هر وضعیتی عالیترین توان بالقوهمان را از حالت بودن پرانرژی در لحظه تشخیص میدهیم.
مقاومت در برابر فشار فرهنگ بیشتر کار کردن
ما در جامعهی «بدو، بدو، بدو» زندگی میکنیم. یافتن لحظهای برای آرام گرفتن دشوار است. در فرودگاه، صفحات تلویزیون مرتب آخرین اخبار دنیا را به اطلاعتان میرسانند. در فروشگاهها و رستورانها صدای موسیقی و صفحههای نمایش چشمکزن مدام صحنه را بمباران میکنند. ترس عمیقی در فرهنگ ما است که میگوید اگر از کار کردن دست بکشیم یا آهنگ گامهایمان را کند کنیم، دیگران به ما میرسند و در مسابقهی دیوانهوار زندگی از ما جلو میزنند. این تفکر جمعی ما است. تفکری که اجازهی توقف کردن و بیحرکت ماندن را نمیدهد؛ در حالی که ما باید بتوانیم سرعت گامهای خود را کمتر کرده و خلوتهای عمیقتری را تجربه کنیم.
انیمه
#سریال خاندان اژدها
#آشپزی
#خراسان جنوبی