توماس هریس در کتاب اژدهای سرخ که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد، خوانندگان را با شخصیت دکتر هانیبال لکتر آشنا کرد؛ روانپزشکی که سعی دارد با کمک یک مأمور FBI به نام ویل گراهام، یک قاتل سریالی را دستگیر کند. هرچند که مخاطبان خیلی زود دریافتند این روانپزشک باهوش خود یک قاتل سریالی و آدم خوار است! به بهانه موفقیت سرآنتونی هاپکینز بازیگر نقش دکتر لکتر در گرفتن جایزه اسکار، به مرور اسرار مخفی این شخصیت مشهور خواهیم پرداخت، درادامه با ۷۲۴پرس همراه باشید.
اولین حضور سینمایی شخصیت دکتر هانیبال لکتر در فیلم شکارچی انسان (Manhunter) اقتباسی سینمایی از کتاب اژدهای سرخ محصول سال ۱۹۸۶ بود که مایکل مان کارگردانی آن را برعهده داشت. در آن زمان برایان کاکس نقش دکتر لکتر را بازی کرد و این شخصیت موفق به جلب نظر مخاطبان بیشتری شد.
بااین وجود هانیبال لکتر هنوز به آن اندازه که باید و شاید در سطح جهانی دیده نشده بود تا اینکه توماس هریس رمان سکوت برهها (The Silence of the Lambs) را در سال ۱۹۸۸ نوشت. اثری که خیلی زود جاناتان دمی با اقتباس از آن فیلمی سینمایی را با هنرنمایی سر آنتونی هاپیکتز در نقش دکتر هانیبال لکتر ساخت که برنده جایزه اسکار شد. در آن زمان بود که این فیلم به مرکز توجه علاقمندان آثار ترسناک تبدیل شده و درجهان به موفقیت چشمگیری رسید.
این قاتل زنجیرهای متخصص در طبخ غذاهای لذیذ با گوشت قربانیانش، کنترلی فراانسانی بر ذهن و بدن خود داشته و با حس بویایی بالاتر از حد متوسط، جلب توجه میکرد. درابتدا به نظر نمیرسید پشت قتلهای دکتر لکتر آسیب شناسی قابل مشاهدهای وجود داشته باشد، دست کم در ابتدا اینگونه به نظر میرسید، هرچند بعدها حقایقی افشا شد که دید مخاطبان را به این داستان تاحدی تغییر داد. در سال ۲۰۰۶، هریس در رمان پیش درآمد خود در مورد زندگی هانیبال، اسراری تاریک و غم انگیز از دوران کودکی و نوجوانی او را افشا کرد. اینکه چه حوادث و آسیبهایی باعث شد هانیبال لکتر نجیب زاده و باهوش به چنین قاتل خونسرد و خطرناکی تبدیل شود.
مطلب مرتبط: آیا دکتر هانیبال لکتر آدم خوار یک شخصیت حقیقی است؟
اگر به خاطر داشته باشید در مطلب پیشین شما را با شخصیتی که دکتر هانیبال لکتر تاحدی با الهام از او شکل گرفته است آشنا کردیم، اما درادامه با ۷۲۴پرس همراه باشید تا نگاهی به گذشتهی این شخصیت داشته باشیم، دوران کودکی او را مرور و اولین قدمهایی که او را در مسیر قتل و آدمخواری قرار داد را بررسی کنیم.
تراژدیهای دوران کودکی
به گزارش ۷۲۴پرس (724press.com)، هانیبال لکتر در تاریخ ۲۰ ژانویه ۱۹۳۳ در منطقه جنوب شرقی لیتوانی در خانوادهای بسیار ثروتمند و اصیل متولد شد. پدر لیتوانیایی او کنت لکتر از نوادگان مستقیم فرمانده جنگ توتونیک هانیبال گریم بوده و اجداد مادر ایتالیاییش بیش از دو قرن بر شهر میلان فرمانروایی میکردند.
تولد در چنین خانواده مشهور و اصیل زادهای، باعث شد که آموزش هانیبال خیلی زود آغاز شود و نکته جالب اینکه معلمانش از سرعت یادگیری و هوش فوقالعاده او به ویژه در آموختن زبانهای خارجی شگفت زده شوند؛ به طوری که هانیبال در ده سالگی میتوانست به زبانهای لیتوانیایی، آلمانی، انگلیسی و ایتالیایی صحبت کرده و درحال تکمیل دانش خود در مورد زبان لاتین بود. درسال ۱۹۳۹ خواهرش میشا متولد شد که هانیبال او را بسیار دوست داشته و بیش از دیگران از او مراقبت میکرد.
مدت چندانی از تولد میشا نگذشته بود که دست سرنوشت اولین فاجعه را بر سر هانیبال و خانوادهاش آوار کرد. درسال ۱۹۴۱، نیروهای ارتش نازی به قلعه لکتر حمله کردند و خانواده هانیبال مجبور شدند برای نجات خود به مخفیگاه جنگلی پناه ببرند. گروه کوچکی از نازیها به رهبری ولادیس کروتاس که فردی سادیست و وحشی بود، خانواده لکتر را پیدا کردند و والدین او را در مقابل چشمانش کشتند. آنها میشا و هانیبال را ربوده و در کابینی در جنگل زندانی کردند. وقتی جیره غذایی تمام شد، گروتاس میشا را قصابی کرده و از گوشت او برای تهیه غذا استفاده کرد. او همچنین هانیبال را واردار کرد از این غذا بخورد، امری که به شکلی اساسی به روحیه او آسیب زد. سرانجام هانیبال درحالی که هنوز در غل و زنجیر بود، توانست از چنگ گروتاس فرار کرده و درجنگل مخفی شود. در آن زمان او تنها هشت سال سن داشت.
بازگشت هانیبال به قلعه لکتر
به لطف ارتباطات زمان جنگ، هانیبال جوان که در جنگل سرگردان شده بود، توسط سربازان شوروی نجات داده شد. آنها او را درحالی پیدا کردند که دچار سرمازدگی و کم آبی بدن شده و بافت بخشهایی از بدنش در زیر غل و زنجیرها عفونی شده بود. هانیبال از این صدمات جان سالم به در برد، اما از آن زمان میلی برای صحبت کردن نداشت؛ هرچند که حافظه او ناخودآگاه خاطرات خوردن گوشت بدن خواهرش را سرکوب کرده بود تا از این طریق از او محافظت کند. روسها درعین حال قلعه لکتر را اشغال کرده و از آنجا به عنوان یتیمخانه برای کودکانی همچون هانیبال استفاده میکردند. بااینحال اگرچه هانیبال به خانه دوران کودکی خود بازگشته بود، اما بودن در آن مکان همچون طنینی دلخراش از گذشته، روح او را میآزرد.
از آنجا که او به طور خود خواسته نقش فردی لال را بازی میکرد، دیگر یتیمان ساکن قلعه، هانیبال را موجود ضعیف دانسته و بچههای بزرگتر بارها او را بیرحمانه مورد آزار و اذیت قرار میدادند. آنها همچنین انگشت ششم دست چپ او را مسخره کرده و با تحقیر کردن او سرگرم بودند. به گزارش ۷۲۴پرس، هانیبال اغلب در سکوت این بدرفتاریها را تحمل میکرد، اما زمانی که دید گروه قلدرهای زورگو به جز او، دیگر کودکان کوچک را هم مورد آزار و اذیت قرار میدهند، خشمگین شده و خشم خود را نشان داد.
این همان نقطه آغازین رفتارهای هانیبال لکتر و انتخاب قربانیانش بود؛ به ویژه افراد قلدر و زورگویی که به دیگران صدمه میزدند. اگرچه او در آن زمان درگیریهای فیزیکی زیادی داشت، اما هنوز دستش به خون کسی آلوده نشده بود.
برقراری ارتباط مجدد با خانواده و ارتکاب اولین قتل
پس از فوت کردن شمع تولد سیزده سالگی، هانیبال متوجه میشود که هنوز اقوامی در قید حیات دارد. اینگونه بود که عمویش کنت رابرت لکتر به یتیم خانه مراجعه کرده و سرپرستی برادرزاده نوجوان خود را برعهده میگیرد. هانیبال همراه عمویش به خانه روستایی او در اسون فرانسه میرود؛ جایی که همراه عمو و زن عمویش لیدی موراساکی زندگی جدیدی را آغاز میکند.
هانیبال نوجوان در آن دوران هنوز هم علاقه چندانی برای برقراری رابطه کلامی از خود نشان نمیداد، اما کم کم رابطهاش با زن عمویش بهتر میشد که به او در بهبود هنرهای رزمی، آشپزی و مدیتیشن کمک میکرد. به لطف کمک و حمایتهای خانم موراساکی، هانیبال کم کم طعم چیزهای دلچسب زندگی را درک کرده و با لذتهایی جسمانی مثل طعم غذاهای خوشمزه و شیرینی معنویت آشنا میشود. او دوباره شروع به صحبت کرده و حتی زبان ژاپنی را به اندازهای خوب آموخت که میتوانست به ژاپنی سلیس صحبت کند.
مطلب مرتبط: بهترین فیلم های ژانر وحشت در سال ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰
اما یک روز هانیبال شاهد اتفاقی شد که فاجعهای دوباره را برای او رقم زد. قصاب محلی به بانو موراساکی توهین کرده و او را با الفاظ زشت نژادی و زن ستیزانه مورد شماتت قرار داد؛ این مسئله دوران یتیم خانه و مواجه شدن با قلدرها را دوباره به یاد هانیبال آورد. درنتیجه او به قصاب حملهور شد و درکشاکش زدوخورد این دو، عمویش رابرت سکته قلبی کرده و فوت میکند.
در هالهای از خشم و اندوهی که هانیبال را دربرگرفته بود، او یکی از شمشیرهای سامورایی لیدی موراساکی را برداشته و بعد از تعقیب قصاب او را کند، سپس بخشی از گونههای او را بریده و آن را میخورد. این اولین قتل هانیبال و همچنین اولین اقدام آدم خواری انتخابی او بود. در آن زمان مأموران محلی به سرپرسی بازرسی به نام پوپیل میدانستند که کشته شدن قصاب زیر سر هانیبال است؛ اما از آنجایی که هانیبال داستانی قانعکننده سرهم کرده و آزمایش دروغ سنجی را با موفقیت پشت سر گذاشته بود، مجبور شدند او را آزاد کنند.
انتقام هانیبال لکتر
پس از مرگ غمانگیز عمویش، هانیبال و خانم موراساکی به پاریس میروند، جایی که هانیبال فرصت تحصیل در یک دبیرستان شبانهروزی مناسب را پیدا میکند و درنهایت به عنوان جوانترین فرد در تاریخ این مدرسه، از آنجا فارغالتحصیل میشود.
هانیبال در سن ۱۸ سالگی به زادگاهش لیتوانی برگشته و به همان کابینی میرود که خانوادهاش در آنجا کشته شدند. او آنجا بقایای استخوانهای خواهرش را پیدا و آنها را دفن میکند. سپس به دقت به دنبال تمام کسانی میرود که در این جنایت شریک بودند. درهمان زمان سردسته نازیها لیدی موراساکی را میرباید. درگیر دار درگیری، گروتاس به هانیبال یادآوری میکند که او هم از گوشت خواهرش خورده است، امری که حافظه سرکوب شده هانیبال را بیدار و او را به جنون میرساند. بانو موراساکی با دیدن این چهره از هانیبال، وحشتزده شده و برای همیشه فرار کرده و از او پنهان شد. هانیبال هم او را به حال خود رها کرده و دیگر به جستجویش نرفت.
سالهای زندگی در بالتیمور
هانیبال به دلیل قتلهایی که ارتکاب آنها را برعهده گرفت، دستگیر شده و به زندان افتاد، اما به دلیل حمایت گسترده عمومی از او به سرعت تبرئه شد. به گزارش ۷۲۴پرس، سپس هانیبال به پزشکی به نام دکتر دوماس کمک کرد و همین مسئله شرایط کارآموزی در دانشگاه جان هاپکینز در بالتیمو را برایش فراهم کرد. درنهایت او به دانشگاه رفته و تحصیلات تکمیلی را به اتمام رسانده و به عنوان یک روانپزشک معتبر که در برگزاری مهمانیهای شما عالی است، به شهرت رسید.
هرچند او درهمین دوران هم به کشتن و آدمخواری ادامه میداد و حتی گاهی از گوشت قربانیها در مراسم شام خود استفاده میکرد. درآن زمان او در پرونده قاتل زنجیرهای به نام «The Chesapeake Ripper» با کارآگاه پلیسی به نام ویل گراهام همکاری میکرد، درحالی که خود او قاتل بود. درنهایت بعد از آنکه گراهام به هویت واقعی او پی برد، این دو درگیر شده و هانیبال دوباره به جرم قتل سر از زندان درآورد.
سالها زندگی در زندان و ملاقات دوباره با ویل گراهام
اینبار برخلاف دفعه قبل، هانیبال لکتر به جرم ارتکاب به قتلهایی متعدد بدون هیچ امیدی برای آزادی مشروط به بیمارستان ایالتی بالتیمور منتقل شد. هرچند او آنجا هم نبوغ خود را نشان داد، چرا که او استاد کنترل ذهن و بدن خود بود، همچین حافظه قوی داشته و فهرستی مفصل از چیزهایی که دوست داشت همچون کتابها و آثار هنری و همینطور مکانهایی که دوست داشت را در ذهن خود ذخیره کرده بود.
البته که ذات شرور او هم همچنان فعال بود؛ به طوری که یک مرتبه با تمارض به بیماری خود را به بخش پزشکی رسانده و یک پرستا را کشت، تنها برای اینکه ثابت کند میتواند! همین مسئله باعث شد رئیس بیمارستان دکتر فردریک چیلتون پروتکلهایی سختگیرانه را برای نگهداری لکتر درنظر گرفته و او را از هرگونه تماس فیزیکی با دیگران کاملا باز دارد.
اما همچنان نمیشد یک مسئله را نادیده گرفت: لکتر شاید یکی از خطرناکترین قاتلان زنجیرهای بود، اما همچنان یکی از نقاط درخشان جامعه روانپزشکی بود و همین مسئله باعث شد ویل گراهام بعد از بازگشت از دوران بازنشستگی خودخواستهاش، به ناچار مجبور شود برای حل یکی از پروندههای پیچیده قتلهای خانوادگی از لکتر کمک بخواهد. پروندهی قاتلی ملقب به پری دندان که با خشونت تمام اعضای یک خانواده را میکشت.
ملاقات با کلاریس استارلینگ و داستان برههایی که جیغ میکشیدند
همین مسئله بار دیگر در پرونده قاتل سریالی دیگری تکرار شد و این بار کارآموز جوان FBI کلاریس استارلینگ مأمور شد که برای پیدا کردن قاتلی به نام بوفالو بیل از لکتر کمک بخواهد. هرچند لکتر این درخواست را به معاملهای پایاپای تبدیل کرده و همانطور که خرده خرده به کلاریس اطلاعات میداد آرام آرام زندگی گذشته او را هم موشکافی میکرد.
کمک لکتر درنهایت به شناسایی قاتل و نجات گروگان مهم او منتهی شد که باعث پیشرفت شغلی کلاریس شد؛ هرچند که پیوند میان دکتر لکتر و کلاریس جوان عمیقتر از چیزی بود که او تصورش را میکرد. لکتر دراولین فرصت ممکن از زندان گریخت و بعد از گرفتن یک تماس محبت آمیز اما تهدید آلود با کلاریس، به سراغ دکتر چیلتون نگون بخت رفت تا اولین وعده غذای بعد از فرار از زندان به سبک خود را جشن بگیرد.
مطلب مرتبط: معرفی بهترین فیلم های خون آشامی
به جز فیلم سکوت برهها، سریالی هم با موضوع زندگی هانیبال لکتر ساخته شد که مد میکلسن را در نقش این شخصیت به بینندگان معرفی کرد، هرچند که کارگردان برایان فولر تاحدی از خط اصلی داستان جدا شده و عناصر و شخصیتهایی جانبی را به سریال خود اضافه کرد تا بهتر شخصیت لکتر را روانشناسی کند.
به پایان این مطلب رسیدیم، امیدوارم از آشنایی بیشتر با شخصیت هانیبال لکتر و پشت پرده جنون او لذت برده باشید. شما کدام نقش آفرینی را ترجیح دادید؟ هانیبال لکتر در کدام یک حضوری موفقتر داشت: فیلم سینمایی سکوت برهها یا سریال هانیبال؟ فراموش نکنید نظرات و دیدگاههای خود را با ما در ۷۲۴پرس دات کام درمیان بگذارید.
انیمه
#سریال خاندان اژدها
#آشپزی
#خراسان جنوبی