در عالم هنر و به ویژه در حوزههایی همچون ادبیات و سینما، داستانهای بسیاری با الهام از واقعیت بازتعریف شدهاند. شخصیتهایی که شاید شباهتی تام به همتایان واقعی خود نداشته باشند، اما داستان زندگیشان توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. اگر از علاقمندان کتاب جنگل باشید، بیتردید با شخصیت اصلی آن آشنایی دارید. پسرکی که توسط گله از گرگها بزرگ شده و با تمام حیوانات جنگل ارتباط دارد. بدنیست بدانید الهام کاراکتر موگلی، انسانی واقعی از اهالی هندوستان است.
شاید کمتر کسی باشد که تا به حال نام شخصیت خیالی موگلی را نشنیده باشد؛ پسرکی جنگلی در «کتاب جنگل» نوشتهی معروف و شناخته شده «رودیارد کیپلینگ» که الهام بخش ساخت آثار انیمیشن و سینمایی متعددی بوده است. بااینحال شاید بسیاری ندانند که این کتاب جذاب با الهام از داستانی واقعی به رشتهی تحریر درآمده است. داستانی که در عین عجیب بودن، بسیار متفاوتتر از چیزی است که در این دنیای خیالی به وقوع پیوسته است.
در ادامه با ما در ۷۲۴پرس همراه باشید تا نگاهی به منبع الهام این اثر محبوب داشته باشیم. برای شروع این گشت و گذار مهیج بد نیست در ابتدا با «دینا سانیچار» آشنا شوید؛ پسرک گرگی از کشور هندوستان که در قرن نوزدهم زندگی میکرد، او هم همچون موگلی توسط گلهای از گرگها پرورش داده شده بود و به همین خاطر چندان دور از ذهن نیست که به باور گروهی دینا منبع الهام واقعی نوشتن کتاب جنگل است. اما فارغ از این شباهت یادآوری میکنیم که داستان زندگی این پسرک برخلاف چیزی که در دنیای سرگرمی شاهد آن بودیم، چندان جذاب و جالب توجه نبود. در واقع زندگی موگلی واقعی بیش از آنکه شاد و سرگرم کننده باشد مملو از حوادث غمانگیز و رویدادهای تراژیک بود.
دینا یکی از چندین کودک جنگلی است که در طول سالها در کشور هند پیدا شدهاند، شاید بهتر است بگوییم این کشور تاریخچهای طولانی از حضور کودکانی دارد که نه فقط توسط گرگها، بلکه به وسیلهی انواع مختلف حیوانات همچون سگ، پلنگ و حتی ماکیان بزرگ شدهاند. اما در این مورد به خصوص تمرکز ما روی زندگی این پسرک جنگلی قرار دارد. اما داستان دینا از کجا شروع شد؟ در سال ۱۸۷۲ یک گروه از شکارچیان ایالت اوتار پرادش هند به صورت اتفاقی با پسری مواجه شدند که در جنگل و دور از جامعه انسانی زندگی میکرد. پسرک همراه گلهای گرگ در جنگل پرسه میزد، در حالی که چهار دست و پاه راه میرفت. پسر به همراه گله گرگها درنهایت وارد یک مخفیگاه شدند. این چشمانداز به همان اندازه که غریب و ترسناک بود، فریبنده و جذاب هم به نظر میرسد و همین امر باعث شد شکارچیان به فکر به دام انداختن او بیافتند. شکارچیان برای این کار دست به کاری شریرانه زده و با روشن کردن آتش پسر و گرگها را گرفتار کرده و بعد از بیرون آمدن، تمامی گرگها را کشته و پسر را با خود به شهر آوردند. درآن زمان به نظر میرسد که پسرک در حدود ۶ سال سن داشت.
مطلب مرتبط: آیا این شاعر معروف قربانی خشونت خانگی بوده است؟
شکارچیان سرمست از این کشف تازه پسرک را با خود به یک یتیم خانه بردند. در آنجا او را ابتدا غسل تعمید داده و سپس او را سانیچار نام نهادند که در زبان اردو به معنای یکشنبه است. این همان روزی بود که پسرک به یتیم خانه آورده شده بود و به نظر میرسید اسم مناسبی برای او است. سانیچار از بدو ورود دچار مشکلات متعددی بود و خیلی زود مشخص شد که او از بهره هوشی چندانی برخوردار نیست. پدر ارهارت که سرپرستی یتیم خانه را برعهده داشت در یادداشتهای خود اشاره کرده است که از نظر او این پسر در ابتدا فردی ابله و کم خرد بوده است، هرچند گاهی اوقات او از خود نشانههایی از زکاوت و زیرکی خاصل را نیز بروز داده است.
بااینحال سانیچار هرگز صحبت کردن را نیاموخت و باوجود تمام تلاشهای انجام شده برای آموزش دادن او، سانیچار هرگز نه یاد گرفت صحبت کند، نه بنویسد و نه بخواند. درعوض او اغلب از اصوات حیوانی برای ارتباط برقرار کردن با دیگران استفاده میکرد. پسرک جنگلی حتی حاضر نبود مثل سایرین روی دو پا راه برود و همچنان چهار دست و پا راه رفتن را برهر چیزی ترجیح میداد. اما سالها آموزش بالاخره اثرات خود را نشان داد و سانیچار درنهایت یاد گرفت چطور مثل دیگران روی دو پا راه برود، با این وجود او همچنان با پوشیدن لباس مشکل داشت و اغلب اوقات ترجیح میداد برهنه باشد. از دیگر خصوصیات خاص او این بود که حاضر به خوردن وعدههای غذایی پخته نبوده و درعوض با دندانهای تیز خود به جان استخوانها میافتاد.
اما با تمام این تفاسیر و علیرغم نشان ندادن تقریباً هیچ رفتار انسانی مشخص، او دوستی و محبت خود را به کسی نشان داد. در یتیم خانه به جز سانیچار، کودکی جنگلی دیگری نیز زندگی میکرد که درمیان حیوانات بزرگ شده بود و از آنجایی که دو پسر هر دو در حیات وحش و دور از انسانها بزرگ شده بودند و در این محیط جدید اوقات سختی را پشت سر گذاشته و قادر به ارتباط گرفتن با انسانها نبودند، رفته رفته بهم نزدیک شدند. این شرایط باعث شد که پیوندی عمیق بین دو پسرک جنگل شکل بگیرد که مملو از حس همدردی و درک متقابل بود؛ به طوری که کم کم عضو بزرگتر شروع به آموزش پسر کوچکتر کرده و به او یاد داد مثلا چگونه با استفاده از فنجان آب بنوشد.
اما تمام عادات انسانی که سانیچار با آنها آشنا میشد مفید و مناسب نبودند؛ به گزارش ۷۲۴پرس دات کام، یکی از این عادتهای انسانی مضر، کشیدن سیگار بود که کم کم به بخشی جدایی ناپذیر از زندگی شخصی سانیچار تبدیل شده و به باور عدهای در نهایت همین استعمال دخانیات بعدها باعث ابتلای او به بیماری سل پیشرفته شد. سن پسرک کم کم بالاتر میرفت، اما حتی این بالا رفتن شمار سالهایی که او در میان انسانها میگذراند هم نتوانست تأثیر چشمگیری روی وضعیت او داشته باشد. او اغلب خیلی عصبی و نگران بود، از نظر ظاهری نیز تفاوتهای ساختاری با کودکان همسن و سال خود داشت. قد کوتاه بود و پیشانی بلندی نداشت؛ اما درعوض صاحب دندانهایی بزرگ بود. با توجه به اینکه اغلب دوران کودکی خود را با گرگها سپری کرده بود، درک حس و حالش شاید کمی سخت باشد. اما چنین به نظر میرسد که او شبیه بیگانهای سرگردان است که بالاجبار از زیستگاه و خانواده اصلی خود جدا شده و در جهانی ناشناخته زندگی میکند. با این تفاسیر عجیب نیست که سانیچار چندان عمر نکرد و سرانجام در سال ۱۸۹۵ و زمانی که تنها ۲۹ سال سن داشت به دلیل ابتلا به بیماری سل درگذشت.
هرچند این سرنوشت تنها مخصوص او نبود؛ چون همانگونه که پیشتر هم اشاره کردیم در هند کودکان بسیاری به این صورت زندگی کرده و کشف میشدند. به عنوان نمونه در همان زمانی که دینا پیدا شد، وجود چهار کودک جنگلی دیگر نیز گزارش شده بود که در کنار گرگها زندگی میکردند. در طول سالهای بعد شمار بیشتری از آنها مشاهده شد که در این میان یکی از معروفترین موارد مربوط به دو دختر به نامهای آمالا و کامالا بودند. برطبق گزارشات موجود این دو دختر نیز در دههی ۱۹۲۰، از میان یک گله گرگ نجات داده شدند. یابنده آنها شکارچی به نام جی ال سینگ بود؛ او ادعا میکرد که این دختران را مشاهده کرده است که روی چهار دست و پا راه رفته و در نور ماه زوزه میکشیدند. همچنین آنها تنها از گوشت خام تغذیه میکردند. داستانهای دیگری نیز در مورد کودکان جنگلی وجود دارد که به نظر میرسد دست کم تعدادی از آنها آمیخته با احساسات یا اغراق است و نمیتوان به طور کامل صحت و سقم آنها را تأیید کرده یا به آنها استناد کرد. با این حال داستان کودکانی که با حیوانات بزرگ شدند، منبع الهام بسیاری از نویسندگان و شعرا شدند که در این میان نویسندهای به نام رودیارد کیپلینگ با نوشتن اثری معروف به نام کتاب جنگل موفقیت زیادی به دست آورد.
هرچند این نویسنده هرگز ادعا نکرد که شخصیت موگلی در کتاب او با الهام از زندگی دینا سانیچار شکل گرفته است، اما از آنجایی که این داستان تقریبا بیست سال بعد از کشف این پسرک نوشته شد، دور از ذهن نیست که او الهام بخش این نویسنده بوده است. اما دنیای فانتزی و خیالانگیز موگلی شباهت چندانی به زندگی سراسر درد و رنج سانیچار ندارد. پسرک برخلاف موگلی به میل و ارادهی خود جنگل و گرگهای محبوبش را ترک نکرد و ناگزیر به زندگی در میان انسانها تن داد. بااین حال سانیچار هرگز انتظاری عجیب از دنیای اطراف خود نداشت. باوجود اینکه در زمان پیدا شدن او تنها شش سال داشت و خیلی راحت میتوانست این بخش از زندگی را از حافظهاش پاک کرده و از نو زندگی به عنوان یک انسان معمولی را تجربه کند، اما او ترجیح داد به دنیای کودکی خود وابسته مانده و باقی مانده زندگیش را نیز با خاطرات آن ایام زندگی کند. بنابراین داستان زندگی سانیچار بیش از اینکه شبیه به یک داستان فریبنده باشد، سراسر رنج و اندوه بود.
به پایان این مطلب رسیدیم، امیدوارم از این مرور کوتاه لذت برده باشید. نظر شما در مورد زندگی کودکان جنگلی چیست؟ بانگاهی به داستان دینا سانیچار، به نظرتان جدا کردن آنها از محیط زیست واقعیشان چیست؟ فراموش نکنید نظرات خود را ما در ۷۲۴پرس دات کام نیز درمیان بگذارید.
انیمه
#سریال خاندان اژدها
#آشپزی
#خراسان جنوبی