اگر شما هم در زمرهی طرفداران سریال واکینگ دد (مردگان متحرک) بوده و این سریال را در خلال این هفت فصل دنبال کرده باشید، قطعاً شاهد صحنههای ناخوشایند کشته شدن شماری از شخصیتهای محوری یا فرعی این سریال بودهاید که از قضی تعدادی از آنها بسیار تلخ و تکان دهنده به تصویر کشیده شدند. در این مجال با معرفی منتخبی از دلخراشترین صحنههای مرگ این سریال همراه شما هستیم.
سریال مردگان متحرک (The Walking Dead) در هفت فصل خود به روشنی نشان داده که هیچ حاشیهی امنی برای هیچکدام از شخصیتها، اعم از اصلی و فرعی قائل نیست و هر زمان ممکن است شاهد مرگ یکی از آنها باشیم. اما وجه دردآورتر ماجرا این است که شماری از شخصیتهای دوست داشتنی این سریال با مرگهای دلخراش، غافلگیرکننده و اندوهباری جمع دوستان را ترک کرده و بینندگان این مجموعه را در بهت و حیرت فرو بردند.
البته انجام این کار به ویژه برای سریالی که به مدت هفت فصل با بینندگان همراه بوده، کار چندان سادهای نیست. اما خالق این مجموعه «رابرت کرکمن» و تهیه کنندگان سریال واکینگ دد ثابت کردند که نگرانی بابت این موضوع نداشته و ندارند، امری که به ویژه در فصل هفتم این سریال به روشنی به همگان ثابت شد.
فصل هشتم سریال مردگان متحرک و نفرت بیشتر از نیگان!
در ادامه به مرور یازده مرگ غافلگیر کننده خواهیم پرداخت که در مدت نمایش این سریال شاهد آنها بودیم. واژهی غافلگیر کننده شاید نتواند آنگونه که باید و شاید تلخی این مرگها را نشان دهد؛ چرا که آنها قلبهای بسیاری را به درد آوردند، گاهی حتی برای مدتی بینندگان را از مشاهده ادامه سریال بدون حضور شخصیتهای مورد علاقهشان ناامید کردند؛ اما در نهایت، آنها تأثیری عمیق چه روی بینندگان و چه در روند پیشرفت داستان داشتند. با مرور این دفتر خاطرات خونین همراه با ما باشید.
نوا (Noah):
بعد از خلاصی از بیمارستان «مموریال گریدی» و مرگ غمانگیز یکی از افراد گروه، به نظر میرسید ریک و گروهش موفق به جذب یکی از بازماندگان باهوش شدند، به ویژه آنکه نوا علاقهای خاص به دانش مهندسی داشته و به نظر میرسید عضوی ارزشمند در مسیر پیشرفت الکساندریا باشد.
آیا ریک گرایمز در «فصل هشتم سریال مردگان متحرک» میمیرد؟
اما متأسفانه حتی باهوشترینها هم گاهی قربانی ترس و وحشت افراد معمولی میشوند و این سرنوشتی بود که وحشت و دستپاچگی بیمورد نیکلاس، نصیب نوای بیچاره کرد. هرچند که نوا به شکلی از خودگذشتگی کرده و به «گلن» (Glenn) فرصتی برای فرار داد، اما در مقابل خود پیش چشمان وحشتزدهی او مورد حمله واکرها قرار گرفته و تکه تکه شد.
شِین (shane):
شین شروعی خوب داشت. همکاری فداکار که برای کمک به ریک از هیچ تلاشی فروگذار نکرده و در ایامی که تصور میشد ریک مرده، سرپرستی همسر و فرزند او را برعهده گرفت. گروه در ابتدا زیر سایه شین موجودیت پیدا کرد، اما وقتی ریک به کمک گلن و دیگران از مخمصه جان سالم به در برده و به اردوگاه خارج شهر رسید، زندگی شین نیز تغییر کرد.
اگرچه پیدا شدن این دوست قدیمی حادثهای لذت بخش بود، اما از دست دادن لوری و کارل باری سنگین بود که شین توان تحمل آن را نداشت. او رفته رفته از هیبت یک دوست، به شکل رقیبی خطرناک درآمد که سهمش را میخواست. ریک به حرمت گذشته تا حد توان با این شخصیت تازه بروز کردهی او کنار آمد، اما وقتی شین نقشه قتل ریک را کشید، اوضاع بین دو دوست سابق خوب پیش نرفته و در نهایت ریک در کمال خونسردی برای بازپس گیری حق مسلم خود، دوستش را به قتل رساند. بسیاری منتظر بودند شین این بار در هیبت یک واکر برخاسته و انتقام خود را بگیرد؛ اما او برای همیشه رفته بود.
دِیل (Dale):
دیل یکی از شخصیتهای ماندگار این سریال است که همواره به دنبال برقراری آرامش گروه بود. مردی خوب که به نوعی سعی میکرد برای آندریا و خواهرش در نقش پدر ظاهر شود. او و شین در آخرین قسمتهای حضور او در این سریال درگیریهایی با هم داشتند و حتی آندریا رفتاری نامعقول را با او در پیش گرفت.
اما در شبی آرام، واکری که به لطف شیطنتهای کارل آزاد شده بود به او حمله کرده و پیش از آنکه کسی توان انجام کاری را داشته باشد، او را شدیداً مجروح کرد. دیل عذاب میکشید و چون راهی برای نجاتش نبود، از دیگران خواست که به زندگیاش خاتمه دهند. دیل شخصیتی مثبت بود که برایش حفظ انسانیت از هر چیز دیگری مهمتر بود.
سوفیا (Sophia):
در فصل دوم سریال واکینگ دد شاهد جستجوی گروه برای یافتن سوفیا دختر کوچک کارول بودیم. در آن زمان بسیاری از بینندگان مرگ او را محتمل میدانستند و عدهای معتقد بودند او توسط فردی که قصد تهدید گروه را دارد، ربوده شده است. در نهایت مشخص شد که سوفیا حین فرار توسط واکری مورد حمله قرار گرفته و کشته شده است.
اما نکتهی تلخ ماجرا بیرون آمدن او از انبار هرشل بود،آن هم درست وقتی همه از پیدا کردن او ناامید شده بودند. در میان اجساد به خاک افتاده اعضای خانواده و دوستان دور و نزدیک گرینها، واکری کم سن و سال از میان سیاهی انبار قدم به بیرون گذاشت. همه مبهوت این صحنه بودند و کسی توان تیراندازی نداشت. کارول ناباورانه نام او را صدا میزد و همچون همیشه، بار سنگین به دوش ریک بود که پیش قدم شده و با شلیک یک گلوله برای همیشه سوفیای کوچک را خاموش کند.
آندریا (Andrea):
آندریا و خواهرش «ایمی» (Amy) را در همان نخستین فصلهای سریال ملاقات کردیم. آندریا اما تنها شخصیت این مجموعه بود که روندی معکوس را طی کرد. او ابتدا شخصیت مثبت داستان بود اما رفته رفته چهرهای دیگر از خود نشان داد. آندریا زمانی تا آستانه خودکشی پیش رفت، اما به خاطر دیل که همچون پدری دلسوز همیشه مراقب او بود از این کار صرفنظر کرد، اما در واقع این ملاقات با فرماندار بود که زندگی او را دگرگون کرد. او در «وودبری» شروعی خوب داشت؛ اما رفته رفته فهمید ظاهر این شهر متفاوتتر از آن چیزی است که زیر این پوستهی خوش و آب رنگ در جریان است. آندریا سعی کرد به دوستانش در زندان هشدار دهد، اما فرماندار او را ربوده و به شهر بازگرداند.
آندریا به صندلی بسته شده و با «میلتون» زخمی که دیر یا زود به واکر تبدیل میشد، تنها گذاشته شد. علیرغم همه تلاشها در نهایت میلتون به آندریا حملهور شده و او را گاز گرفت. در نهایت وقتی ریک و گروهش از راه رسیدند، دیگر کاری از دست کسی برنمیآمد. آندریا تصمیم گرفت قبل از آنکه به یک واکر تبدیل شود، به زندگی خود خاتمه دهد. مرگی قابل انتظار اما غافلگیر کننده.
تایریس (Tyreese):
تایریس به همراه خواهرش ساشا (Sasha) در فصل سوم به تیم سازنده سریال پیوست. روح و اعتقادات تایریس او را از انجام بعضی کارها بازداشته و موجبات آزردگی خاطر او را فراهم میکرد. در حالی که ساشا در گروه جا میافتاد و میدرخشید، تایریس هنوز در بند اعتقادات خود بود. اما در نهایت او حین کمک به نوآ، توسط واکرها مورد حمله قرار گرفته و در نهایت کشته شد. سکانس مرگ او هنوز هم یکی از تأثیرگذارترین سکانسهای سریال است، جایی که ارواح دیگر درگذشتگان با او صحبت میکنند. اگرچه ریک و بقیه تلاش کردند با قطع کردن دست مجروح جلوی انتشار بیماری را بگیرند، اما قلب رئوف تایریس طاقتی برای ادامه این مسیر نداشت. او این جهان را با تمامی مشکلاتش رها کرده و مرگش باعث شد که خواهرش ساشا تا مدتی تعادل روانی خود را از دست بدهد.
لیزی (Lizzie):
در حقیقت شاید هیچ کس شخصیت لیزی را چندان جدی نمیگرفت. دخترکی که به همراه پدر و خواهرش «میکا» به زندان آمد. مدتی بعد پدرش جان خود را از دست داد و او و خواهر کوچکش را به کارول سپرد. اما لیزی دچار مشکلی جدی بود و آن همدردی بیش از اندازه با واکرها بود، امری که در نهایت باعث شد دست خواهر به خون خواهر آغشته شود.
دادگاهی برای او تشکیل نشد و هیئت منصفهای پای صحبتهای او ننشست. کارول همچون همیشه خود قاضی و مأمور اجرای حکم بود. کارول او را به فضای سبز پشت خانه برد و از او خواست به گلها نگاه کند و اینجا بود که شلیک یک گلوله، پایان زندگی کوتاه او را رقم زد.
لوری (Lori):
اگرچه شخصیت لوری خیلی زود از جمع شخصیتهای اصلی این سریال خارج شد، اما نمیتوان نسبت به نقش تأثیر گذار او در همین مدت کوتاه بیاعتنا بود. در این میان بیشک مرگ لوری ضربهای هولناک بود که سایه سنگینش مدتها زندگی همسرش ریک و فرزندانش کارل و جودیت را عمیقاً تحتالشعاع خود قرار داد. به خصوص که دراین واپسین روزها، اختلافات موجود بر روابط او و شوهرش ریک سایه انداخته و موجب دوری آنها از یکدیگر شده بود. شاید هیچ کس انتظار نداشت زنی باردار کشته شود؛ هرچند لوری در بحبحهی هجوم واکرها گیر افتاده و در وضعیتی اورژانسی زایمان کرد که اثراتش نجات او را تقریباً غیرممکن کرده بود، اما حقیقت تلخ این است که کودکی مجبور بود هم شاهد این صحنهها باشد و هم در نهایت تصمیمی سخت بگیرد.
لوری به خاطر خونریزی شدید رو به مرگ بود؛ به همین خاطر از پسرش کارل خواست با شلیک به سرش او را از تبدیل شدن به یک واکر نجات دهد و چه چیزی سختتر ازاینکه پسری مجبور به کشتن مادرش شود. مرگ او ریک را دچار افسردگی عمیق کرده و کارل را ناگهان از یک کودک، به فردی بالغ تبدیل کرد.
هرشل (Hershel):
هرشل از یک کشاورز پیر مهربان اما مقید به اصولی خاص مبدل به یکی از بهترین شخصیتهای این سریال شد. او در ابتدا جان کارل را نجات داد، سپس به گروه پناه داده و در نهایت همراه آنها و دو دخترش مگی و بث ساکن زندان شد. اما بعد از روزهای نسبتاً آرام سکونت در مزرعه، زندگی هرشل با تندباد مرگ عزیزان و از دست دادن یکی از پاهایش زیرو رو شده بود. اما این زخم و این غم از او مردی خردمند ساخت که همواره مراقب دوستان تازه یافتهاش بوده و با نصایح عاقلانهی خود، آنها را راهنمایی میکرد؛ به طوری که خیلی زود به دست راست ریک تبدیل شد.
اما فرماندار زخم خورده بازگشت و با به اسارت گرفتن «میشون» و هرشل به دنبال فتح زندان و گرفتن انتقام از ریک بود؛ انتقامی سوزان که هرشل را طعمهی خود کرد. متأسفانه بینندگان این سریال شاهد قطع شدن توأم با خشونت سر هرشل توسط فرماندار و در نهایت زامبی شدن او بودند. امری که دیگر بار ثابت کرد هیچ کدام از شخصیتهای اصلی داستان هم در امان نیستند.
بث (Beth):
خواهر کوچکتر مگی دیگر قربانی است که صفحات این دفتر خاطرات با خونش رنگین شده است. «بث گرین» پیش از آنکه با سرنوشت نهایی خود مواجه شود، چهار فصل با بینندگان سریال واکینگ دد همراه بود. بعد از سقوط زندان درل و بث با هم راه فرار در پیش گرفته و به جستجوی سایر اعضا رفتند، اما حین حمله گروهی زامبی، بث ربوده شد. بعدها درل ردی از بث پیدا کرده و همراه کارول به جستجوی او رفت.
خوشبختانه بث به زامبی تبدیل نشده، اما در عوض در بیمارستانی محبوس بود که توسط افسر پلیسی خودکامه اداره میشد. بث در این مدت با نوا دوست شده و حتی هر دو سعی کردند از این مخمصه بگریزند. اما فرار بث بینتیجه بوده و دوباره به بیمارستان بازگردانده شد. در نهایت گروه موفق به پیدا کردن بث شد؛ اما دخترک موطلایی داستان ما که همیشه در فکر روزهایی بهتر بود، ناباورانه پیش چشمان ریک و گروهش مورد اصابت گلوله قرار گرفته و کشته شد. تصویر پیکر بیجان او که روی دستهای درل به بیرون از ساختمان حمل میشد و فریادهای خواهر داغدارش مگی، قلب هر بینندهای را به درد میآورد.
گلن (Glenn):
گلن یکی از شخصیتهای قدیمی و محبوب سریال مردگان متحرک بود که از همان فصول آغازین با گروه همراه شده و در مسیری پرفراز و نشیب همراه همیشگی ریک بود. گلن در خلال این سریال از جوانکی سر به هوا و گاهی بازیگوش، به مرد خانواده تبدیل شد. عاشق شد، ازدواج کرد، به کسانی عشق ورزید و با دوستان قدیمی وداعی ناخواسته داشت. طبق برخی نظر سنجیها شخصیت گلن با بازی «استیون یئون» (Steven Yeun) یکی از محبوبترین شخصیتهای آسیایی (کره) سریالهای غربی شناخته شده و شاید به همین خاطر بود که مرگ او یکی از تراژیکترین صحنههای کشته شدن سریال واکینگ دد لقب گرفته است که قلب میلیونها طرفدار این سریال محبوب را شکست.
نکتهی دردناک ماجرا این است که در واقع قرار نبود گلن بمیرد و کسی چنین انتظاری نداشت. «لوسیل»، همان چوب بیسبال تشنه به خون در دستهای نیگان چرخید و جمجمهی آبراهام را خرد کرد، چون قرعه به نام او افتاده بود. اما عصبانیت و خشم درل از این اتفاق، رهبر ناجیان را برآن داشت تا گلن را پیش چشمان همسر بیمار، باردار و وحشتزدهاش قربانی کند. آخرین کلمات او این بود: "مگی پیدات میکنم"
سریال مردگان متحرک: زامبی ها چگونه متولد میشوند؟
آیا شما هم از دنبال کنندگان همیشگی این سریال هستید؟ دلخراشترین مرگ از نظر شما کدام یک بود؟ ۷۲۴پرس را از نظرات خود مطلع کنید.
شب یلدا
#کریسمس
#آشپزی
#خراسان جنوبی