فیلم «تونی اردمان» به کارگردانی خانم «مارن آده»‌، یکی از تحسین‌شده‌ترین فیلم‌های سال ۲۰۱۶ بود. این فیلم نماینده‌ی کشور آلمان در هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار بود، اما این جایزه در نهایت به «فروشنده» ساخته‌ی «اصغر فرهادی» رسید.

فیلم‌های بسیار خوبی درباره‌ی رابطه‌ی میان پدر و یک دختر جوان، ساخته شده‌است، فیلم‌هایی مانند: «یک درخت در بروکلین رشد می‌کند»، «کشتن یک مرغ مقلد»، «ماه کاغذی»، «دخترم»، «پرواز به خانه»، Eve’s Bayou و «جانوران وحشی جنوب». اما ندرتا فیلمی را به یاد می‌آوریم که پدر و دختر بزرگسالش را به تصویر می‌کشد؛ شبیه آنچه در فیلم: «کنار برکه‌ی طلایی»، هردو ورژن فیلم «پدر عروس»، «گرگ زشت»، شاید «محله‌ی چینی‌ها» و «ربوده شده»، می‌بینیم. من نه «فروید» هستم، و نه «سیگموند» و «آنا». اما حدس می‌زنم که در این فیلم چیزهای پیچیده‌تری وجود دارد؛ کنش میان پدر پیر و یک فرزند رشدیافته‌ی دختر چیزی است که شاید به تصویر کشیدنش روی پرده‌ی سینما بسیار دشوار باشد.

اما نه دشوار برای «آرن آده»، نویسنده و کارگردان بسیار باهوش فیلم «تونی اردمان»، نماینده‌ی کشور آلمان برای رقابت در بخش فیلم‌های خارجی زبان اسکاراو به طور کامل زشتی ذاتی یک قید احساسی کج خلق را در آغوش می‌کشد و آن را برای واکاری احساس قلبی انسانی بدون بهره‌گیری از بودجه‌های کلان فیلم‌های مفرح هالیوودی به کار می‌گیرد. «آده»، امتیازات ویژه‌ای را در خویش دارد؛ زن بودنش و همچنین داشتن یک پدر، چیزی است که بسیار به او کمک می‌کند تا مسایل میان‌نسلی را استادانه به تصویر بکشد.

پلات فیلم ساده است: «وین فراید» (پیتر سیمونیشک)، یک پدر تنهای طلاق گرفته است که بسیار شوخی‌های کودکانه می‌کند، دختر وی «اینز» (سندرا هولر) حرفه‌اش مشاور است و در بخارست تلاش می‌کند که یک قرارداد مهم با یک کمپانی روغن ببندد. اما در این فیلم چیزی بیشتر از این، در جریان است. یکی از ویژگی‌هایی که فیلم «تونی اردمان» را بالا می‌برد، البته بعد از شخصیت «وین فراید» در فیلم، این است که بازیگران چقدر باورپذیر، خود را در نقش‌هایشان رها کرده و غرق می‌کنند. همچنین «آده»، یک رابطه‌ی کمدی را برای ۱۶۲ دقیقه جلو می‌برد که این اجازه را به بازیگران می‌دهد تا به آرامی در پیش چشم‌های ما به ماندگاری برسند. همچنین اکشنی را مهیا می‌کند که از پرده‌ی این فیلم دو ساعته، عبور می‌کند و به جایی می‌رسد که مخاطبان خود را در معرض غافلگیری ثابتی می‌یابند.

به هرحال، دو دیدگاه من نسبت به فیلم، تفاوتی ناچیز و تقدیر عمیق‌تری را فراهم کرد. در ابتدا، من بیشتر روی برهم‌کنش شخصیت ها، دقت داشتم. «وین فراید» انسانی است که با زندگی مثل یک شوخی برخورد می‌کند. او همچنین احساس می‌کند که ضروری است به دخترش بفهماند زندگی چیزی فراتر از بستن معاملات است. در همین حال، اینز مدام در حال کشمکش است تا خود را به مردان همکارش در محیط کار ثابت کند، کسانی که مرتبا او را دست کم می‌گیرند.

«آده»، لباس یک ملکه را بر این دختر نمی‌پوشاند تا او را وارسته نشان دهد؛ اینز هم عیب‌های خودش را دارد. او نمی‌تواند با استخدام شدگانی که اگر طرح پربازده‌اش مورد قبول واقع شود، اخراج می‌شوند، احساس همدلی کند. او همچنین اخلاقی دارد که بسادگی به او اجازه نمی‌دهد که از زندگی‌اش لذت ببرد. چنانچه در سکانس بیرون آمدنش از جلسه‌ی ماساژ، در حالیکه ناراضی است، این موضوع را می‌بینیم.

اما نکته جالب توجه این است که اینز چقدر با پدرش تا می‌تواند مدارا می‌کند؛ در حالی که پدرش با همکارانش بُر می‌خورد و رفتار و گفتار مسخره‌ای از خود نشان می‌دهد؛ مانند کرایه‌ی لیموزین برای خودش یا جا زدن خود به عنوان مامور رسمی از کشور آلمان. او به خوبی می‌داند چطور روی اعصاب دخترش برود. مثلا زمانی که به دیگران می‌گوید که می‌خواهد یک دختر دیگر به جای او جایگزین کند. از طرفی اینز، دلش می‌خواهد پدرش استفاده‌ی بهتری از زمانش کند، چنانچه جایی می‌گوید: «آیا تو هیچ نقشه‌ای برای زندگی جز این کارها نداری؟». پدر انکار می‌کند که کار مسخره‌ای انجام می‌دهد، اما ما می‌دانیم که او به زودی این کار را انجام می‌دهد.

بار دومی که فیلم «تونی اردمان» را دیدم، به «وین فراید» و «اینز»، به گونه‌ای دیگر نگاه کردم و به این نتیجه رسیدم که این زن، واقعا دختر این پدر است. اگر پدر، همواره وانمود می‌کند که شخص دیگری است؛ اینز نیز در خیلی موارد شخص دیگری را نشان می‌دهد. مانند زمانی که او باید به علاقمند بودن در هنگام خرید در حضور یکی از موکلان همسرش، وانمود کند. پدر یک کلاه‌گیس بر سر  می‌کند و یک لباس زننده می‌پوشد و بر دهانش دندان مصنوعی مسخره‌ای می‌گذارد. از آنطرف دختر، لباس فرم اداره را می‌پوشد و مدام نمایش را تکرار می‌کند؛ گویی که در حال نقش بازی کردن است. بدیِ داستان اینجاست که، مردمی که آن دختر می‌خواهد تحت تاثیرشان قرار دهد، بیشتر جذب پدرش می‌شوند تا او، علی‌رغم خصوصیات اخلاقی احمقانه‌ای که دارد. در آن کمی تبعیض نژادی وجود دارد، بخاطر اینکه «اینز» به خودش اعتقادی ندارد، اما «وین فراید» به هیچ کس جز دخترش اهمیت نمی‌دهد.

این فیلم یک پایان خوب ندارد، اما یک پایان راضی‌کننده دارد؛ آن هم به لطف سکانس تلخ و شیرین نزدیک پایان فیلم که بیانگر آن است که «اینز» آموخته است لااقل به دیدگاه پدرش به دنیا احترام بگذارد و این خودش یک پیشرفت محسوب می‌شود.