روبروی دوربین: «تام هنکس» و «مارک رایلنس» و پشت دوربین: «استیون اسپیلبرگ»، برای بازسازی ماجرایی در هیاهوی جنگ جهانی دوم، دیگر هیچ بهانه‌ای برای شما باقی نمی‌گذارند که فیلم «پل جاسوس‌ها» را تماشا نکنید و نقد آن را نخوانید!

فیلم «پل جاسوس‌ها»، اثر «استیون اسپیلبرگ» (Steven Spielberg)، با یک شات از مردی که به آینه می نگرد و در حال تکمیل نقاشی از صورت خویش است، آغاز می‌شود. دوربین، مرد را از پشت سر می‌گیرد. ما حقیقتاً او را نمی‌بینیم، بلکه در حال نگریستن به دو بازتاب از چهره‌ی او هستیم، یکی تصویر او در آینه و دیگری تصویر او در تابلوی نقاشی، اما حقیقت میان این دوست. این همذات پنداری با حقیقت، در مقابل واقعیت و به طور اتفاقی مفاهیم این سه نقطه‌ی جذاب: بازتاب، مرد، نقاشی - چیزی که به نظر می‌رسد شبیه اوست اما نه به طور کامل- پوششی خواهد شد برای فیلم «پل جاسوس‌ها»، یک جسارت و داستان تحقیق شده بر اساس یک ماجرای واقعی، این فیلم، یکی از بهترین فیلم‌های سال انتشارش بود.

هرکسی از عزم و اراده‌ی نهفته در چشم پولادین بازیگر توانایی چون «تام هنکس»، تاثیر می‌پذیرد، چشم‌هایی که ما را به‌ یاد ویژگی‌های فیلم‌های عصر طلایی سینما می‌اندازد و یادآور می‌شود که «داناوان» هرگز دندانه‌ای در یک ماشین نبوده است. او واقعاً سرسختانه برای دفاع از «ایبل» تلاش می‌کند و این مساله را مطرح می‌کند که جریمه‌ی مرگ می‌تواند یک حرکت بد سیاسی باشد، حتی اگر جامعه بی‌نهایت مشتاق دیدن اعدام ایبل باشد. داناوان (تام هنکس) استدلال می‌کند که ایبل نه تنها یک چهره‌ی ارزشمند سیاسی است و اگر آمریکا خواهان مذاکره با روسیه باشد، او حتماً به کار می‌آید، بلکه همچنین باید با او به گونه‌ای رفتار بشود که دولت آمریکا انتظار دارد با یک اسیر آمریکایی در روسیه برخورد شود.

داناوان می‌گوید : اگر شما در این مورد فکر کنید، می‌بینید که ایبل تنها در حال انجام وظیفه‌ بوده، درست است؟ او نمی‌خواهد به کشورش خیانت کند، آیا این همان کاری نیست که مردان ما در سراسر دنیا انجام می‌دهند؟ آیا سزای آن مرگ است؟ و این حرکت، چه پیامی درباره‌ی رفتار با مردان اسیر ما در جهان خواهد داشت؟

البته حق با داناوان است، چرا که معادلات بین‌المللی، بعد از دستگیری خلبانی با نام «فرانسیس گری پاور» (Austin Stowell) توسط روس‌ها، بیش از پیش پیچیده تر می‌شود. با توجه به این موضوع که داناوان تجربه‌ی جاسوسی نداشته، و این خیلی خوب است که او یک جاسوس به نظر نیاید و حتی این موضوع که تا آن موقع نماینده‌ی دولت آمریکا نیز نبوده است، به میانه‌ی ماجرای مذاکره بین دو کشور فرستاده می‌شود.

سنت و سبک اسپیلرگ (کارگردان فیلم) در ترسیم بازیگر اولش اینگونه بوده است: داناوان مردی است که چیزی بیش‌تر از آنچه از او درخواست شده را انجام می‌دهد. در جهان‌بینی اسپیلبرگ چیزی که ضروری است، نه تنها تصویر مردان بزرگ بلکه نمایش ایده‌های پشت کشور آمریکا است. در تئوری او، سران و رهبران ما، چیزهای ضروری را بسادگی انجام نمی‌دهند، بلکه آن‌ها کارهایی را انجام می‌دهند که دیگران می‌گویند این غیر ممکن است! تاریخچه‌ی کارهای اسپیلبرگ از «اسکار شیندر» گرفته تا «آبراهام لینکن»، گواه تمایل او برای رسیدن به این مفهوم است.

از سکانس‌های ابتدایی فیلم، سکانس‌هایی که با حداقل صدای پس‌زمینه آغاز می‌شود، می‌توان می‌فهمید که اسپیلبرگ و تیم حرفه‌ای او، شبیه نقاشی ایبل کار می‌کنند، متمرکز شده و به طور عامدانه و آشکار : خیلی آرام. (تا دقیقه‌ی ۲۷ فیلم، موسیقی متنی وجود ندارد، تا آنجا که داناوان در باران، تعقیب می‌شود و او می‌فهمد که بازی جاسوسی چقدر می‌تواند خطرناک باشد). آنقدر که ممکن است فیلم «پل جاسوس‌ها» یک فیلم اکشن به‌نظر برسد.

این فیلم سرشار از دیالوگ و طراحی است، بیشتر از فیلم «دوره گرد، خیاط، سرباز، جاسوس» و «اسکای فال» این فیلمی است که در اثنای مکالمات، تنش را افزایش می‌دهد، داناوان متوجه می‌شود که دنیای جاسوسی حقیقتا درباره‌ی معامله‌گری و طفره رفتن است و یکی از مهم‌ترین صحبت‌هایش این است که : ما نیاز به گفتمانی داریم که دولتمردان ما نمی‌توانند.

این رویکر دقیق به آسانی می‌تواند فیلم را چیزی بیشتر از یک فیلم جاسوسی محض کند، اما اسپیلبرگ به جای اینکه روایت موضوعی ظریف را انتخاب کند، عامدانه به گونه‌ای فیلم را جلو می‌برد که خیلی کسل کننده و خیلی سینمایی می‌شود و واقعیتش را از دست می‌دهد.

شما می‌توانی هر سکانس از فیلم «پل جاسوس‌ها» را برداری و از دو منظر متفاوت، البته در سطوح پیچیده آن را بررسی کنی، ابتدا نگاه کن به توجه هیجان انگیز فیلم به جزئیات: طراحی لباس، چینش‌ها و فهمیدن چگونگی زندگی در آن دوره. حتی همسر داناوان (Amy Ryan) که نقش همسری نگران در حضوری کمرنگ را بازی می‌کند، کاملاً خالص و واقعی به نظر می‌رسد.

این فیلم در دام تصنع سبک‌های تاریخی نمی‌افتد، از آن فیلم‌هایی که تو احساس می‌کنی که بازیگران مدرن، فقط لباس قدیمی پوشیده‌اند و هیچ منظر واقعی از تاریخ را نشان نمی‌دهند و حالا اسپیلبرگ و تیمش کانالی به دنیای واقعی برای یک نمایش سینمایی می‌زنند.

نگاه کن به رنگ‌های پس زمینه‌ی سکانس‌هایی که آمریکا را از آلمان جدا می‌کند. وقتی داناوان به اروپا می‌رود، همه‌چیز غرق در رنگ‌های آبی و خاکستری است. حتی آلمان شرقی نیز رنگ متفاوتی نسبت به آلمان غربی دارد، فرسوده در کنار دیوار در حال رشد برلین. هر تصمیمی «در پل جاسوس ها»، گویا با دقت در نظر گرفته شده است، نمایش دهنده‌ی  واقعیت ماجرا و البته عمیقا با هدفی سینمایی.

این هدف در یکی از بهترین اجراهای «تام هنکس» مجسم شده است. این چرخشی است که در ابتدا برای موافقت کردن بسیار آسان است. شهرت هنکس در سینما گاهی اوقات به طور وسیعی تعریف شده است. آری، او با یافتن چیزهایی ذاتی در مردان متوسط، به شهرت رسید اما او اغلب باهوش‌تر و با اخلاق ‌تر، عمل می‌کند. شبیه «هنری فوندا» (Henry Fonda)، او تنها یک مرد تمام عیار نیست، او بهترینِ تمام عیارهاست. این نقش جزئیاتی از شخصیت هنکس را برمی‌گزیند و آن را در قلب جنگ سرد و حتی سیاست خارجه‌ی آمریکا، جای می‌دهد.

به نظر منتقد: چرا آمریکا بهترین کشور در جهان، بعد از جنگ جهانی دوم بود؟ چرا که مردانی چون «جیم داناوان» در آن بودند و حالا هنکس بدون لطمه به جایگاه قهرمان، یک تعادل کامل میان یک شخص فوق العاده و معمولی برقرار می‌کند. اسپیلبرگ، در سکانس‌های پایانی به داناوان، سرفه و عطسه‌ی ناشی از سرماخوردگی می بخشد تا یادآور شوند این مرد از جنس گوشت و خون، با مامور ۰۰۷ فرق دارد !

هنکس به وسیله‌ی بازیگر بزرگی چون رایلنس، حمایت شده است، بازیگر اعجاب انگیزی که می‌فهمد نقش ایبل و داناوان چه چیزی در یکدیگر می‌بینند، هر دوی آن‌ها از دستورات تبعیت می‌کنند. هر دوی آن‌ها کسانی هستند که از انتخاب راه آسان برای خروج امتناع می‌ورزند و هردوی آن ها می‌توانند وجوه عمیق‌تری را خیلی آسان‌تر از دیگران ببینند، این یک عکس، ضبط و شرحی است که لابلای کتاب‌های تاریخ می‌رود.

در این جا، باید از فیلمنامه‌ی برجسته‌ی «مت چارمن» و «جوئل» و «اتان کوهن» تمجید نمود و همین‌طور از انتخاب  رنگ‌های «جانوز کامینسکی» و تدوین «مایکل کان». برای بیان کافی است که بگوییم انتخاب‌های تکنیکی همگی درست بوده‌اند. در اواسط فیلم، لحظاتی وجود دارد که احساس می‌شود یک مقدار تکراری است: مکالماتی که آیا جیم کار درست را انجام می‌دهد؟، آن هم زمانی که ما می‌دانیم او به‌ خوبی این کار را انجام خواهد داد.

از دهه‌ی ۷۰ و از زمانی که اسپیلبرگ شروع به ساختن فیلم کرد، یکی از برجسته‌ترین سینماگران اهل تاریخ شد. او اغلب به عنوان کارگردان فیلم‌های فانتزی و فیلم‌هایی چون «ژوراسیک پارک» و «هوش مصنوعی» شناخته می‌شود، اما این از توانایی‌های اوست که اتفاقات جهانی را در داستان‌های انسانی قابل بیان بگنجاند، فیلم‌هایی نظیر «مونیخ»، «فهرست شیندلر»، «نجات سرباز رایان» و «لینکن» و خیلی فیلم‌های دیگر که در طول حرفه‌ی طولانی و متنوع او نادیده گرفته شده است.

«پل جاسوس‌ها» در بهترین شکل ممکن این سبک را ادامه می‌دهد.