فیلم «سکوت» (Silence) محصول سال ۲۰۱۶ آخرین اثر «مارتین اسکورسیزی» در ٰٰژانر درام تاریخی است که بر اساس رمان سکوت به قلم «اندو شوساکو» ساخته شده است. در این مجال قصد داریم از زاویهی دید یک منتقد به این اثر نگاه کرده و آن را نقد و بررسی کنیم.
فیلم سکوت یک فیلم تاریخی و البته نمونهی شکنجه آلودش است. این فیلم شما را در جهنم قرار میدهد، بدون اینکه به شما قول اندکی روشنفکری بدهد، تنها مجموعه ای است از یک سری سؤالات، اهداف، احساسات و تجربیات.
یادآوری اینکه کارگردان این فیلم (مارتین اسکورسیزی) برای دهها سال روی این فیلم کار کرده است، غافلگیر کننده نیست. در واقع از سال۱۹۶۶ که برای اولین بار رمان مرجع را به نویسندگی شوساکو خواند. رمانی دربارهی کشیشهای قرن هفدهمی بود که بخاطر ایمانشان در ژاپن مورد شکنجه قرار میگرفتند؛ آن هم در زمانی که مسیحیت غیرقانونی بود.
ما نمیتوانیم فیلم دیگری از اسکورسیزی را به یاد بیاوریم که اینقدر معنیگرا باشد و چیزهایی یاد بدهد و به ما اجازه بدهد تا مفهومش را برداشت کنیم. در این فیلم تعداد کمی صداهای خارج از قاب و تعداد شاتهای کمی که وارد احساسات شخصیتها میشود وجود دارد؛ اما برای اکثر قسمتهای فیلم، شما یک نظارهگر هستید و مردمی را که به دلیل هدفی مهم و از راهی دور و دراز آمدهاند، تماشا میکنید.
فیلم با لحظات طولانی از سکوت واقعی شروع میشود و سکوت یا چیزی شبیه سکوت را در سرتاسر زمان پیشبرد فیلم در آغوش میگیرد؛ سوختن چوبها، برخورد امواج دریا، بادی که میان علفزار میپیچد: اینها چیزهایی هستند که شما معمولا در موسیقی متن فیلم میشنوید. فیلم سکوت، بی صدا نیست؛ اما شما آرزو میکنید که ایکاش بود؛ چرا که این فیلم سرشار است از صدای نالههای برآمده از درد و نعرههای ناشی از رنج، صدای خردشدن استخوانهای شکسته و شعلههایی که گوشت را بریان میکند و البته درحین دیدن چنین صحنههایی شما از سکوت میترسید؛ چرا که قبر، ساکت و آرام است.
داستان فیلم ساده است: دو کشیش (اندرو گارفیلد و آدام درایور) کشور پرتغال را برای یافتن سومین کشیش (لیام نیسون) به مقصد ژاپن ترک میکنند. کسی که در حال مأموریت، مفقودالاثر شده است. همه میدانند که سومین کشیش، پس از آنکه به وسیلهی ژاپنیها مورد شکنجه قرار گرفته، مرتد شده و روی عکسی از حضرت عیسی قدم نهاده است؛ اتفاقا یکی از این کشیشهای سرگردان- شخصیت گارفیلد- پدر «سباستیاو رودریگز»، دستگیر میشود و رهسپار همان تجربیات یکسان میشود؛ همان شکنجه ها، و همچنین نظارهگرشکنجهی دیگران در حالی که در درونش به سؤالات عمیقی میاندیشد:
- چه مقدار شکنجه میتواند یک مرد را از پای دربیاورد تا چیزی که برایش مهم است را انکار کند.
- اگر او شکست و تسلیم شد، آیا این به معنای نادیده گرفتن خداست؟
- آیا خدا میخواهد که او در برابر توهین به مقدسات مقاومت کند؟
- یا آیا او میخواهد که کشیش تسلیم شود و ایمانش را انکار کند، با علم به این نکته که عشق خداوند وسیع است و او را برای عدم تواناییاش در تحمل دردهای غیرقابل تحمل میبخشد؟
فیلم با اولین کشیش یعنی «پدر فریرام (نیسون) آغاز میشود؛ کسی که شاهد شکنجهی مسیحیان بوده و به او گفته شده که اگر از دینت برگردی، همهی رنجها پایان میپذیرد. سپس داستان به چند سال جلوتر میرود برای به تصویر کشیدن پدر رودریگز و همراهش: پدر فرانسیسکو گارپ ( آدام درایور)، در حالیکه آنها از راه ماکائو، راهشان به ژاپن را مییابند. (البته با کمک یک ژاپنی مسیحی، کسی که به نظر میرسد به لطف راهنمای دو کشیش بودن، ایمانش دوباره بیدار میشود).
ساعت ابتدایی فیلم به آرامی جلو میرود و به مرور وحشت را نمایان میکند؛ همانطور که کشیشها میفهمند که چه اتفاقی بر سر قبل از آنها آمده است.
سران ژاپنی وجود اروپاییانی که به کشور آنها بیایند و دربارهی شکوه مسیح صحبت کنند را ناخوش میدارند. در حقیقت آنها مسیحیت را سرطانی میدانند که باید از بدنهی جامعهشان جدا شود. در نیمهی دوم فیلم، پدر رودریگز خود را در قفس قفل شدهی چوبی مییابد؛ در حالیکه به اکراه مجبور به دیدن و شنیدنِ شکنجه شدن مسیحیان ژاپنی است (بعضیهایشان کسانی بودند که از او پیروی کردند و به او کمک کردند). او مالامال از شک و تردید میشود؛ نه دربارهی حکمتِ آمدنش به ژاپن یا توانایی به انجام رساندن این کار دشوار؛ بلکه به حکمت مأموریتش و شکنجه شدنها جهت رسیدن به آرمانهایش تردید میکند. کشیش نمیداند خدا چه میخواهد و یا چه فکر میکند، وقتی که او در بیچارگی و درد قرار دارد. یا اگر حضرت عیسی جای او بود چه میکرد؟ تعداد زیادی از مردم، در موقعیت رودریگز اینگونه تفسیر میکنند که: اگر مسیح توانسته شکنجهها را تحمل کند، پس من هم میتوانم. اما (طبق بعض عقاید که مسیح را مخلوق و فانی نمیداند) این قضیه را ناعادلانه میداند. همهی اینها به پایان شکنجهی کشیش منجر میشود؟ یا همانطور که به وی گفتهاند : که تنها روی عکس منجی قدم بگذارد. آیا این اخلاقی است که اجازه بدهی دیگران رنج ببینند؛ در حالیکه همهی اینها با قدم گذاشتن روی یک سمبل پایان میپذیرد.
شاید (منظور کارگردان) این است که برای کشیش مقدر شده است که بفهمد مرتد شدن اگر منجر به پایان درد دیگران باشد مشکلی ندارد. اسکورسیزی و دستیار نویسندهاش «جی کاکس»، که بازنویسی آزادی بر داستان آخرین آزمون مسیح داشتند، توسط برخی منتقدین متهم به باشکوه نشان دادن مبلغان فرستاده شدهی اروپایی شدند یا لااقل متهم به اینکه آنها را در مسیر مورد نقد واقع شدن، قرار ندادهاند.
اما شاید چنین نباشد؛ در حقیقت شاید این موضوع به این خاطر اینگونه بیان شده است که جایگاه قدرتمداران ژاپنی را توصیف کند.
بدون چشم پوشی از بیرحمی آنان، به عنوان مثال «اینوماساشیگه» (ایسی اوگاتا)، یکی از مأمورینی بود که وظیفهی قلع و قمع کردن مسیحیان ژاپنی را داشت و همچنین سرپرست شکنجه دیدن قهرمان بود (توصیف نقطه نظر دولت در مناطق غرب). او نه تنها بر این باور است که مسیحیت، تاثیر ویرانکننده بر فرهنگ ژاپنی دارد، بلکه ادعا میکند که مسیحیت میتواند در سرزمینی که از آنجا آمده ریشه بدواند.
فیلمبرداری عالی و از فاصلهی دور اسکورسیزی، شکنجه را غیرقابل تحملتر از حالتی میسازد که بخواهد نماهای شکنجه را کلوزآپ (نمای نزدیک) بگیرد. این نما، اعصاب خردکن است؛ زیرا در نقطهی دید بینندگان قرار دارد. شما فلج شدهاید. شما میخواهید کاری بکنید یا اینکه میخواهید فیلم کاری بکند و شکنجه را پایان بدهد؛ اما شکنجه تا پایان فیلم، ادامه دارد.
ما در حال تماشای مردان خدا هستیم که در حال آزمودهشدن هستند. تا جایی که میتوانند تلاش میکنند، آنان نمیتوانند به طور کامل افکارشان را دربارهی هدف این شکنجهها نادیده بگیرند و زمانی که با آن دست به گریبان میشوند؛ نگرانند که ممکن است اشتباه کرده باشند! آنان نگرانند که نکته را نگرفته باشند، که به اندازهی کافی مؤمن یا باهوش نبودهاند که بفهمند این وحشت چرا وجود دارد یا باید وجود داشته باشد.
منتقد:
من دربارهی انتهای فیلم فکر نمیکنم، چیزی که نمیخواهم دربارهاش اینجا بحث کنم، جز گفتن اینکه من ذهنیتم را دربارهاش بارها تغییر دادهام و اینکه به نظر میرسد ساخته شده تا تماشاگر را تشویق کند که دوباره و با زاویهی دید جدید به فیلم نگاه کند تا اینکه بخواهد یک نتیجهگیری محض داشته باشد.
این فیلم از آن نوع فیلمهایی نیست که شما دوست داشته باشید یا دوست نداشته باشید؛ این فیلمی است که شما آن را تجربه و همراهی میکنید. اسکورسیزی نه در قالب یک درام بیپرده مثل «کاندان» و «آخرین آزمون مسیح»، بلکه در تصویرهای جنایی و موحش به خوبی کار کرده است. سراسر فیلم سکوت، میتواند خیال خودزنی قهرمان اوباش جوانِ فیلم «خیابانهای پایین شهر» ساختهی اسکورسیزی در سال ۱۹۷۳ باشد، چنانکه او دستهایش را روی آتش میگیرد، همان کاری که شخصیت اصلی فیلم «رانندهی تاکسی» انجام داد و وحشتهایی که بالای سر کشیشها سایه میافکند و دشمنانش به اندازهی کافی سادیسمی هستند که گویی مستقیماْ از ذهن پست «ماکس کدی» در فیلم «تنگهی وحشت» برخاستهاند، موجودی که تنها برای شکنجهی مردم به خاطر گناهانی چون ضعف، بی بنیگی، غرور و ریاکاری وجود دارد.
به نظر منتقد، فیلم سکوت در به نمایش گذاشتن مسائل، به طریقهای عمل میکند که قصد ندارد شنونده را به برداشت واحدی رهنمون کند؛ بلکه اندیشه و احساس را شبیهسازی میکند. این، همچنین مشخصهی اسکورسیزی است، کسی که برای کشیش شدن مطالعهها کرد، اما به جای کشیش شدن، راهبهی سینما شد و کسی که سهلانگارانه خود را یک «کاتولیک ساقط شده» توصیف میکند برای تقریباً ۵۰ سال گرفتار گناه و رستگاری شده است و تمِ مسیحیان و مجسمه و وضعیتهایشان را در تمامی آثارش به تصویر میکشد. تو حتی آنان را به گونهای مییابی که گویی بیپرده از پروژههای تجاری نظیر «تنگهی وحشت»، «جدامانده» و «رنگ پول» آمده باشند؛ گویی اسکورسیزی از الهیات، برای فرم دادن به داستان و شخصیتهایش آنگونه که برداشت میکند (شاید نوعی شخصی سازی داستان)، استفاده کرده است.
انیمه
#سریال خاندان اژدها
#آشپزی
#خراسان جنوبی