بله! تغییر سخت است. همه‌ی ما این موضوع را به عنوان واقعیت پذیرفته‌ایم اما نمی دانیم چرا تغییر کردن سخت است! در این مقاله به بررسی واقعیت‌های علمی که پشت مقاومت در اثر تغییر نهفته است، پرداخته‌ایم.

بسیاری از ما تلاش می‌کنیم تا مسیر شغلی یا ارتباطات بد خود را تعییر دهیم. عده‌ی کمی حاضر به قبول تغییر می‌شوند و بیشتر افراد تمایل دارند تا در حالت فعلی خود منجمد باقی بمانند! دین برنت، به عنوان یک عصب شناس در کتاب جدید خود به نام «مغز احمق» به بیان شیوه‌هایی می‌پردازد که مغز ما به وسیله‌ی آن‌ها ما را دچار اشتباه می‌کند. وی در پاسخ به این پرسش که چرا انسان‌ها در برابر تغییر مقاومت می‌کنند، می‌گوید:

به لحاظ تکاملی، مغز عدم قطعیت وبی‌اطمینانی را دوست ندارد. هر چیزی که برای مغز نامشخص باشد به طور بالقوه یک تهدید محسوب می‌شود.

چرا بی‌خبری از خبر بد، بدتر است؟

تصور کنید که در راه رسیدن به یک جلسه‌ی کاری مهم هستید. در یک حالت بد، لاستیک خودروی شما پنچر شده و شما مطمئن هستید که این قرار را از دست خواهید داد. در یک سناریوی دیگر ممکن است در ترافیک گیر کرده و مطمئن نباشیم که به قرار می‌رسیم یا نه. نتایج تحقیقات نشان داده است در زمانی که شک داریم به قرار می‌رسیم یا نه، نسبت به زمانی که اطمینان داریم به قرار نمی‌رسیم، استرس بیشتری را تجربه می‌کنیم.

مارک لویس به عنوان یک عصب شناس می‌گوید:

 گیر کردن در ترافیک استرس‌زا‌تر است. چرا که مغز طوری تکامل یافته است که توجه زیادی به عدم قطعیت می‌کند. هنگامی که عواقب غیر قابل پیش‌بینی است، سیل دوپامین به بخش اولیه‌ی مغز (یا همان مرکز عمل) جاری شده که باعث محدود شدن توجه شما می‌شود.

لویس گفت:

از این رو بیشترین انرژی زمانی صرف می‌شود که نتیجه کم‌تر قابل پیش‌بینی باشد.

البته زمانی هم وجود دارد که عدم اطمینان می‌تواند جذاب باشد - لوئیس در این زمینه قماربازان را مثال می‌زند که خود را در موقعیت‌های نامعلوم قرار می‌دهند. لوییس می‌گوید که این امر با عدم اطمینان درازمدت هم صادق است. عدم اطمینان درازمدت احتمالا منجر به نشستن، اضطراب، دور خود گشتن و توسعه‌ی انتظاراتی خواهد شد که مطمئنا از تجربیات گذشته جدا خواهد بود. ما دوست داریم که آینده تحت کنترل ما باشد.

همه چیز زیر سر مغز ما است!

به نظر می‌رسد که مغز ما طالب اطلاعات فوری است. دان گیلبرت، پژوهشگر موضوع خوشبختی، نوشته است:

انسان‌ها با شور و شوق برای کنترل به دنیا می‌آیند و به همان شیوه از دنیا خارج می‌شوند. تحقیقات نشان می‌دهد که اگر آن‌ها توانایی خود را برای کنترل امور در هر نقطه‌ای بین ورود و خروج از دست بدهند ناراضی، ناامید و افسرده می‌شوند.

چرا که ما می‌خواهیم که آینده برای ما قابل تصور باشد. عدم قطعیت اوضاع را برای ما سخت می‌کند.

دیوید مک رانی، نویسنده‌ی کتاب پر فروش «شما آن قدرها هم باهوش نیستید» می‌گوید:

مغز در زمان کشف ناشناخته‌ها عملکرد عجیب و غریبی دارد. هنگامی که مغز با عدم قطعیت مواجه می‌شود، از خودش قطعیت تولید می‌کند! وقتی با مفاهیم بی‌معنا مواجه می‌شود از آن‌ها معنی و مفهوم استنباط می‌کند. وقتی دچار عدم قطعیت می‌شوید، واکنش‌های عاطفی سریع به کمک شما می‌شتابند و قبل از این بهترین تصمیم را بگیرید،تصمیمی را می‌گیرید که سریع‌تر، ساده‌تر و کم دردسر‌تر باشد.

شاید این امر می‌تواند توضیح دهد که درخواست دادن برای یک شغل رویایی چرا می‌تواند این قدر سخت باشد! با خودتان می‌گویید آیا اگر به این شغل نرسم تباه می‌شوم؟ آیا اگر به این شغل برسم به خوبی از پسش بر می‌آیم؟ در این مرحله، شما ممکن است تصمیم بگیرید که ساده‌ترین کار را انجام دهید و اصلا درخواست آن کار را ندهید! البته، اجتناب کردن هم نوعی الگوی تصمیم‌گیری است که در واقع با انتخاب آن وضعیت موجود حفظ خواهد شد. ممکن است ترجیح دهید که تحقیقات بیشتری در مورد شغل آینده‌ی خود داشته باشید. البته این تلاش‌ها برای نزدیک‌تر شدن به قطعیت مفید است اما در نهایت می‌تواند باعث شود که از تغییر طفره بروید.

تجدید نظر در انجام هیچ کار

عدم قطعیت یکی از دلسرد کننده‌ترین موارد برای انسان‌ها است که سعی می‌کنند از پرداخت هزینه‌های آن اجتناب کنند. در واقع، چنانچه به قطعیت نرسیم دست به هیچ عملی هم نمی زنیم. ما از این که امکانات و منابع را در معرض خطر قرار دهیم، معطل می‌کنیم و تغییر در واقع همان در خطر قرار دادن منابع است.

البته، موارد شناختی دیگری وجود دارند که به شیوه‌های دیگر ما را به خطر می‌اندازند. برای مثال، افراد در برنامه‌ریزی‌های خود به صورت خوش‌بینانه، مدت زمان مورد نیاز را دست کم می‌گیرند.

هریت لرنر، روانشناس و نویسنده‌ی کتاب «رقص خشم» می‌گوید:

ما به علت ترس و بزدلی در برابر تغییر مقاومت نمی کنیم. علت مقاومت ما حفظ ثبات و تداوم هویت و روابط ما است. علاوه بر این، تغییرات در واقع ریسک‌های پیش‌بینی نشده هستند که می‌توانند ما را همچون مسافرانی سرگشته در جاده‌هایی ناشناخته رها کنند.