فیلم «جکی» به کارگردانی«پابلو لارائین» و نویسندگی «نوآ اوپنهایم» محصول سال 2016، درباره‌ی «ژاکلین کندی اوناسیس» است که زمانی بانوی اول ایالات متحده بود. برای کسانی که این فیلم درام را دیده‌اند، نقد آن را قرار داده‌ایم.

به واقع ما، با دو فیلم در یک فیلم به نام «جکی» به کارگردانی «پابلو لارائین» روبرو هستیم. فیلمی که درباره‌ی «ژاکلین کندی» (ناتالی پرتمن) قبل و در حین و پس از ترور همسرش، رئیس جمهور «جان اف کندی» است. یکی از این فیلم‌ها خوب و دیگری استثنایی است؛ اولی، دومی را به نوعی پایین می‌کشد.

فیلم شماره یک، بیوگرافی خیالی است که یک سوژه‌ی مشهور برای یک مصاحبه‌ی طولانی روبروی دوربین قرار می‌گیرد؛ در اینجا مصاحبه با خبرنگار مجله که «بیلی کردوپ» نقش آن را بازی کرده است، پیش می‌رود، هرچند در فیلم نام وی ذکر نشده، اما بر اساس شخصیت تاریخ نویس، «تئودر اچ وایت»، است کسی که مقاله‌ی: «برای رئیس جمهور کندی: یک پایان» را یک هفته پس از قتل وی نوشت. این فیلم جایی است که شخص مهمی به جایگاه خود در تاریخ می‌اندیشد و تلاش می‌کند که زندگی‌اش را ارزیابی کند. صحنه‌های شخصی در این فیلمِ خوداندیشیِ تاریخی به خوبی انجام شده‌است و گاهی وقت‌ها به لطف موسیقی متن هیپنوتیزم کننده و گیرایی دیالوگ ها، حتی بهتر از خودش درآمده‌است.

گزارشگر اغلب ستایش کننده‌ی بانوی اولِ قبلی است. گاهی اوقات زمانی که زن در حال صحبت کردن است او صحبت‌هایش را قطع می‌کند یا تلاش می‌کند کلماتی را در دهانش بگذارد یا نگرانی‌هایش را نادیده می‌گیرد؛ چیزی که نشان می‌دهد که حتی یک زن قدرتمند چقدر می‌تواند ضعیف باشد. زمانی که او در اتاق با مردی در حال مصاحبه است، که از بدو تولد به او گفته‌اند که کلمات و رفتارش به طور ذاتی مهم‌تر از رفتار و گفتار هر زن دیگر است.

این شاکله، در فیلم دوم به لحظاتی که فلاش بک‌های اجتناب ناپذیر داریم، پیوند می‌خورد؛ جایی که اوج خوشبختی جکی در کاملوت و درست پس از قتل «جان اف کندی» است. ما اغلب جکی را زنی تنها در اتاقی پر از مرد می‌بینیم، که در حال تلاش برای ادعا کردن و گفتن چیزی است که می‌خواهد یا احتیاج دارد، و نتیجه اینکه کارمندان کاخ سفید و افراد ارتشی به او می‌گویند این کار غیرممکن است - بخاطر امنیت یا پروتکل یا روال کار و به طور ساده چون آنان مرد هستند- و  به طور مرموزی بهتر از او می‌دانند و اینکه او باید دست بکشد.

اما اینگونه پیکربندی فیلم، ضروری نیست (به جز چند مورد)؛ بخاطر اینکه چه گزارشگر و جکی در حال صحبت درباره‌ی چیزی که ضبط شده یا ضبط نشده باشند و چه جکی در حال بیان حقایق و یا آنچه خود فکر می‌کند باشد، در هر حال ما قبلا هر چیزی را که هردوی آن‌ها ممکن است برای بیان به شکل مصور داشته‌ باشند را به وسیله‌ی فلاش‌بک‌ها دیده‌ایم.

فلاش‌بک‌ها، فیلم دوم را تشکیل می‌دهند؛ بخشی که دارای شوک افشای راز است. ما این قسمت ها را از نقطه نظرهای متفاوتی شاید دیده‌ایم، اما ندرتا به شکل عمیق و از نقطه نظر جکی دیده‌ایم؛ کسی که مجبور بود پس از مرگ همسرش به بزرگترین صحنه‌ی دنیا قدم بگذارد. فیلم دوم در جکی جدید و اغلب قدرتمند است و این بخش نو بودن و قدرتش را از ویژگی‌هایش استنتاج می‌کند. این جکی داستان زنی است که به طور اتفاقی و خشونت بار همسرش را از دست می‌دهد. سپس مجبور می‌شود که بسنجد چگونه روزهای باقی مانده‌ی عمرش را بدون قدرتی که قبلا داشته سپری کند. طبیعت دنیایی این فیلم دوم چیزی است که این بخش را به طور ترسناکی قابل قبول کرده‌ است.

جزئیاتی مانند قطرات خون روی لباس‌های جکی و کبودی که بر روی پایش آن هنگام که جورابش را در می‌آورد پدیدار می‌شود، شات‌هایی که از نقطه نظر جکی است به مردانی نگاه می‌کند که به این نتیجه رسیده‌اند که برای سرنوشت او باید تصمیمی بگیرند. گرفتگی در صدای جکی جایی که او تلاش می‌کند که به بچه هایش بگوید پدرشان مرده است، بدون به‌کارگیری واژه‌ی مرگ، طریقی که او به خیال‌پردازی افسرده‌کننده روی می‌آورد و شروع می‌کند به قدم زدن میان لباس هایش در حالیکه به آلبوم مورد علاقه‌ی جک گوش می‌دهد، «نمونه‌ی اصلِ ضبط شده‌ی کاملوت»: همه‌ی اینها احساس می‌شود که به شکل دردناکی درست هستند.

اجرای پورتمن در سکانسی خاص، در حالیکه به شکل وحشیانه‌ای محکوم شده است، به مخاطب حسِ اجرای نقش مرلین مونرو را به شکل تحقیق شده و درنظر گرفته شده می‌دهد. ندرتا و خیلی کم، سکانسی را دیده‌ایم که هنرمندان برای بازی، به شیوه‌ی خودشان عمل کنند و به نوعی خود را جلوی دوربین رها کنند. قسمت بزرگی از مشکل (به نظر منتقد، به هرحال) این است که لارائین به نظر می‌رسد که می‌خواهد یک بیانیه بسازد. بیانیه‌ای پایانی درباره‌ی انتقال میان تجربه‌ی زندگی شده به یک افسانه.

جکی سوژه‌ی جذابی برای صدها میلیون زنی است که شهرتی ندارند و می‌خواهند با ترس‌ها و اهداف و آرزوهای او شریک شوند. جکی به عنوان همسر و مادر، تلاش می‌کند هردو عنوان را حتی در بدترین روزهای زندگی اش حفظ کند. جکی به عنوان همسر وفادار به خاطر خیانت همسر خوش قیافه‌اش، دل آزرده می‌شود. حتی جکی به عنوان بانوی اول ایالات متحده، از بالا به منظره‌ی سراسری دگرگون شده‌ی دهشناکی نظر می‌کند و می‌پرسد: بعدی چیست؟: همه‌ی این جکی‌ها یکجا وجود دارند، در ساعت‌ها و روزهای قبل و بعد از ترور.

این وضعیت‌های درونی متنوع در حرکات جکی میان اتاق‌ها هنگامی که دوربین او را دنبال می‌کند، جاسازی شده است؛ طریقه‌ای که او به اشیا و مردم نگاه می‌کند و طوری که او برای ساختن خودش، تقلا می‌کند و ملزوماتش را شمرده شمرده بیان می‌کند، بدون آنکه تسلیم هر مردی که با او صحبت می‌کند، بشود.

جکی مجبور است که بایستد، بایستد برای خودش. اما همچنین برای چهره‌ی تاریخی زنی بنام جکی. برای اسطوره، برای چیزی فراتر از موضوعی ساده، کارنامه‌ای سپید و در عین حال چهره‌ی امیدوار کننده‌ی انقلابی. ما هرگز به این جکی، آن احساس پیوند عمیق را نداریم؛ چونانکه به آن زنی داشتیم که مجبور است به طور اتفاقی از خانه بیرون برود، خانه‌ای که کمتر از سه سال در آن زیسته؛ چرا که مغز همسرش در یک رژه فروپاشیده است. در همین حین، به شخصیت‌های دیگر اجازه داده شده که تنها برای یک یا دو چیز بایستند. همواره در ارتباط با جکی و به عنوان یک نتیجه‌گیری، اجرای نقش‌های مکمل فیلم (به ویژه پیتر سارسگارد به عنوان رابرت کندی، کسی که زیاد به وی شباهت ندارد) این احساس را به مخاطب می‌دهد که این‌ها تصور شده و خیالی هستند. بازیگران همواره وقتی به آن‌ها گفته می‌شود که یک موجود خیالی را مجسم کنید، ناموفق هستند؛ در حالیکه آنان تمایل به اجرای کاملا خوبِ جزئیات آن کاراکتر را دارند. «تو داری نقش رابرت را بازی می‌کنی، برادر یک مرد به قتل رسیده و تنها کسی که حجم دردِ خواهر ناتنی‌ات را می‌فهمی.»

فیلم بزرگی که نامش جکی است، تلاش می‌کند تا خود را از چنگال‌های دو عقیده برهاند. یکی اینکه این فیلم می‌توانست بهتر باشد و دوم اینکه این فیلم بهترین را برای ما به ارمغان آورده است. بعد از مدتی آنقدر این کشمکش زیاد می‌شود که غیرقابل تشخیص با کشمکش‌های داخل خود فیلم است. جکی یک فیلم درام و گاهی ملودرام، می‌داند چه چیز هست و چه چیز می‌خواهد بگوید و با ما به وسیله‌ی ادراک شهودی اغلب با استفاده از ریسک‌های قابل قبول و آسیب پذیر‌کردن خودِ فیلم صحبت می‌کند.

این همان چیزی است که در نوع دیگر، به عنوان سینمای زن، نادیده گرفته شده است. فیلمی که درباره‌ی تجربه‌ی احساسی یک زن است؛ چیزی که تنها برای احیاشدن توسط مورخین و منتقدانی است که با هم منازعه می‌کنند تا به یکدیگر نشان دهند که این نوع فیلم در صحت و ارزش کار به مانند فیلمی است که افراد مشهور برای مصاحبه می‌نشینند و درباره‌ی میراث و حقیقت و افسانه و سندیت صحبت می‌کنند. شخصیت جکی قبلا آغاز شده است تا اسطوره و افسانه بودنش را در فلاش‌بک‌ها شکل بدهد. طعنه آمیز است که بگوییم داستان جکی در اینجا اساسا زنی است که تلاش می‌کند تجربه‌ی خود را روی عبارات خودش تصور کند، تا گروه‌های مختلف به‌ویژه مردان بگویند که این زن اشتباه می‌کند یا این کافی نیست.