فیلم ستیغ اره ای، آخرین اثر مل گیبسون کارگردان فیلم‌های معروفی چون «شجاع دل» و «مصائب مسیح» است. در این نقد قصد داریم، درب این ظرف را که مخلوطی دیدنی از وحشی‌گری و مهربانی است را باز کرده و این اثر را مرور کنیم.

«ستیغ اره ای» فیلمی است در مورد صلح طلبی که بدون شلیک یک گلوله در جنگ، به پیروزی رسید و مدال افتخار کسب کرد. این فیلم یکی از معدود فیلم‌های اورجینال اکشنی است که در دهه گذشته منتشر شده، و یکی از تنها نسخه‌های این استودیو در سال جاری است که می‌توان آن را به عنوان یک فیلم مذهبی توصیف کرد.

«مل گیبسون» با کارگردانیِ جهنمی خونین که بالاتر از یک فیلم جنگی است بازگشته‌است، فیلمی که درباره‌ی صلح است! کارگردانی که فیلم‌های خشونت آمیز او را که با درون‌مایه‌ی معنویت هستند می‌شناسید: فیلم‌های نظیر «شجاع دل» و «مصائب مسیح» و«آپوکالیپتو».

«ستیغ اره ای» فیلمی درباره‌ی نوع متفاوتی از یک انسان شجاع است. این فیلم براساس واقعیت است، درباره‌ی داستان «دزموند داس» اولین شخص مخالف جنگی که مدال افتخار کسب کرد. آندرو گارفیلد، در بهترین بازی که در دوران بازیگری‌اش داشته است، نقش دزموند را بازی می‌کند.

نیمه‌ی اول فیلم، دوران کودکی و بلوغ این قهرمان یعنی دزموند تی داس را نشان می‌دهد. دزموند یک بچه‌ی حساس از منطقه‌ی«بلوریج» ویرجینا است؛ کسی که قسم می‌خورد هرگز اسلحه به دست نگیرد. کسی که شدیدا قسم می‌خورد که هدفش از رفتن به جنگ، برای پزشکی است.

چطور این صلح جوی پوست به استخوان، وارد خط مقدم جنگی می‌شود که تنها راه برای زنده ماندن این است که باید شلیک کنی؟

این سوال قلب تپنده‌ی فیلمی است که گیبسون آن را از سناریویی که «رابرت شنکان» با عنوان «صلح جو» نوشته بود کارگردانی کرده است. فیلم، خشونت و صلح طلبی را توامان نشان می‌دهد.

پدر دزموند «تام» به خاطر خدمتش در جنگ جهانی اول، مجروح شده است و پسرانش را از ثبت نام در جنگ، منع می‌کند. پسرها، کسانی هستند که وقتی پدر در حالت مستی به مادرشان (راشل گریفیت در نقش برتا) اهانت می‌کند، به او هجوم می‌برند و از این موضوع پروا ندارند. برادر دزموند «هال» خیلی زود و بعد از بمب پرتاب شده از طرف ژاپن، برای جنگ ثبت نام می‌کند و قهرمان ما عاشق دروتی است (که نقش آن را ترسا پالمر بازی می‌کند) یک پرستار که در بیمارستانی که او در آن تحصیل پزشکی می‌کند با او آشنا شده است.

دزموند به استخدام ارتش در می‌آید، سکانس‌های مربوط به دوره‌ی آموزشی نشان می‌دهد که او از هیچ وظیفه‌ای به جز تمرین اسلحه، شانه خالی نمی‌کند.

این تصمیم، فرمانده و تازه سربازها را عصبانی می‌کند و آن‌ها این تصمیم را بزدلی تلقی می‌کنند. تلاش‌های بسیاری انجام می‌گیرد تا این خائن را از ارتش بیرون کنند؛ حتی او را به دادگاه نظامی تهدید می‌کنند. پدر دزموند در جایگاه غیرمنتظره‌ای برای دفاع از پسرش قرار می‌گیرد.

جا دارد که همه‌ی تلاش‌ها و پشتکارهای گارفیلد (بازیگر نقش اصلی) برای ایفای این نقش مورد ستایش قرار گیرد؛ گارفیلد هرگز اجازه نمی‌دهد اعتقاد راسخ این کاراکتر، یک احساس سطحی نشان داده شود.

نیمه‌ی دوم فیلم در خلال جنگ اوکیناواست؛ جایی که داس جان، هفتاد و پنج پیاده نظام را که به وسیله‌ی ژاپنی‌ها مجروح شده بودند را نجات می‌دهد.

جای تعجب نیست که صحنه‌هایی از جنگ، این فیلم شلوغ و پر از هیاهو را به سمت زندگی واقعی ببرد. گیبسون و فیلمبردارش «سیمون دوگان» از به تصویر کشیدن واقعیت‌های ناخوشایند و ناگوار میدان جنگ فروگذار نمی‌کنند.

شیب‌های پر از سنگلاخی که فیلم، نماهای خودش را از آن می‌گیرد، پناهگاه ژاپنی هاست؛ جایی که نیروهای دزموند باید آن را قبل از اینکه آن‌ها بتوانند اوکیناوا را بگیرند، ویران کنند.

گیبسون بیشتر صحنه‌های وحشیانه و خونین خود را با الهام از فیلم «شجاع دل» خودش و «فیلم نجات سرباز رایان» اثر استیون اسپیلبرگ می‌گیرد. به نظر می‌رسد که تلاش شده تا سکانس آغازین فیلم نجات سرباز رایان بازسازی شود؛ اما اگر بخواهیم این دو فیلم را در به تصویر کشیدن صحنه‌های خشونت بار و خونین مقایسه کنیم، مطمئنا «فیلم ستیغ اره‌ای» برنده خواهد شد! صحنه‌های جنگی فیلم، بیشتر توجه اش را به تکه تکه شدن، سوختن و سوراخ شدن گوشت بدن و در عین حال به اضطراب و دلهره‌ی قهرمان فیلم و ذکاوت او معطوف کرده است. گیبسون نشان می‌دهد که سربازها از پوسته‌ی خمپاره‌ها به عنوان نارنجک دستی استفاده می‌کنند (همانطور که در فیلم نجات سرباز رایان دیده‌ایم) و در جایی با یک صحنه‌ی آهسته‌ی باشکوه سربازی را نشان می‌دهد که نارنجک دشمن را با پا دور می‌کند و جایی دیگر که ما را با یک صحنه‌ی خنده دار روبرو می‌کند: وقتی که داس در حال کشاندن سربازی است که پاهایش را از دست داده در حالی که آن سرباز با یک اسلحه مشغول کشتن سربازهای ژاپنی است؛ و در جایی دزموند را می بینیم در حالی‌که نیروهایش مجبورند که برگردند، اما او هنوز ایستاده است و در میان شلیک تفنگ‌ها و انفجار بمب‌ها و نارنجک‌ها بارها به عقب برمی‌گردد، تا سربازهای زخمی را نجات دهد و با طناب آن‌ها را پایین ببرد.

نیمه‌ی اول فیلم گریزی به سبک فیلم‌های درام خانوادگی «جان فورد» می‌زند؛ اما هنوز خیلی غریب است.

گیبسون تلاش می‌کند که مسائل را با خشونت یا تهدیدی از خشونت پیش ببرد؛ حتی زمان‌هایی که به نظر نمی‌رسد آن سکانس برای این هدف ساخته شده باشد.

باید به او آفرین گفت، به خاطر به تصویر کشیدن با شکوه‌ترین صحنه‌های جنگی که تاکنون به شکل فیلم درآمده است. گیبسون بار دیگر هدایای سرگیجه آور خود را به عنوان یک کارگردان نشان داد. کسی که قادر است وحشی‌گری را کنار مهربانی اندوهناک قرار دهد.

همیشه در کارهایش چیزی بیشتر از ترشح آدرنالین بوده است:

به فیلم شجاع دل او نگاه کنید (فیلمی که به خاطر آن، جایزه‌ی اسکار بهترین کارگردان را دریافت کرد)؛ و همین طور به فیلم «مصائب مسیح» که ساخته‌ و پرداخته‌ی اوست.

ستیغ اره ای به عنوان بازگشت گیبسون تلقی شده است. آیا این فیلم یک جبران است؟ چه کسی می‌تواند این را بگوید؟ چیزی که واضح است این است که گیبسون فیلمی ساخته است درباره‌ی خانواده، ایمان، عشق و بخشش و همه‌ی این‌ها را درمیدان جنگی پر از وحشی‌گری قرار داده است.

فیلمی که شما نباید آن را از دست بدهید.